درخواست فیلم دانلود سریال جدید دانلود فیلم ایرانی دانلود فیلم خارجی
  • بیوگرافی راهول سودیر Rrahul Sudhir

    بیوگرافی راهول سودیر Rrahul Sudhir

  • کانال تلگرام مامور مخفی

    کانال تلگرام مامور مخفی "برای عشقم جان میدهم 2 "

  • خلاصه کامل قسمت 23 یک عشق یک جنون

    خلاصه کامل قسمت 23 یک عشق یک جنون

  • دانلود سریال هندی یک عشق یک جنون قسمت 57

    دانلود سریال هندی یک عشق یک جنون قسمت 57

  • خلاصه کامل قسمتهای 1 تا 22 یک عشق یک جنون

    خلاصه کامل قسمتهای 1 تا 22 یک عشق یک جنون

  • خلاصه کامل قسمت 225 سریال من عاشق تو هستم

    خلاصه کامل قسمت 225 سریال من عاشق تو هستم

  • دانلود سریال من عاشق تو هستم

    دانلود سریال من عاشق تو هستم

  • دانلود سریال جنون مایا Jonone Maya

    دانلود سریال جنون مایا Jonone Maya

  • عکس های جدید آرجون بیجلانی 2020

    عکس های جدید آرجون بیجلانی 2020

  • دانلود سریال برای عشقم جان میدهم Ishq Mein Marjawan

    دانلود سریال برای عشقم جان میدهم Ishq Mein Marjawan

تبلیغات در سایت تبلیغات در سایت

خلاصه کامل قسمت 618 تا 645 سریال زبان عشق

 

خلاصه کامل قسمت 618 تا 645 سریال زبان عشق
+ اختصاصی از سایت هندیا  
خلاصه سریال هندی زبان عشق
برای دیدن خلاصه کامل لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید

این قسمت شروع میشه با تاپکی که میگه بعده عروسی اینجارو ترک میکنم من فقط میخوام خوشحالیه بیهان و تینا رو ببینم همین.تارو میگه تصمیم با سانکاره.به اون بگو ببین اجازه میده بهت یا نه.سانکار با اشاره شاردا قبول میکنه و میگه بیهان من واست هرکاری میکنم اگه تو میخوای که تا عروسی این تاپکی اینجا بمونم پس باشه. سانکار شاردا رو هل میده میگه داری چه غلطی میکنی چرا بهم گفتی بهشون بگم تاپکی اینجا بمونه.شاردا میگه احمق چیکار میکنی مگه بیهان حافظش برگشته؟خر خو ندیدی اون تاپکی چطوری التماس و معذرت خواهی میکرد این یعنی اون دیگه تسلیم شده کاری نمیکنه.تو فقط با بیهان ازدواج کن من میدونم چیکار کنم با تاپکی. بیهان و تاپکی میان تو اتاق.تینا میاد پیشه بیهان میگه ببین بابایی بانی عکسه تو و مامان رو کشیده.بیهان میگه یه چیزیو جا گزاشتی و مدادو میگیر نقاشی بانی و تینا هم کناره نقاشی خودشون میکشه و میگه حالا این شد خانواده کامل.بانی و تینا با تعجب نقاشی رو نگاه میکنن.بیهان و تاپکی دسته همو میگیرن و دوره بانی و تینا میچرخن و بیهان به بانی میگه من از یه دختره خودمم دور بود قسمت رو میبینی؟عجببب.بانی هم با گریه میگه عجب و میره بغله بیهان. بیهان از بچه ها معذرت خواهی میکنه و میگه این همه جلو چشام بودین و نتونستم بفهم دخترایه واقعیمین.ته دلم میگف ولی من بازم متوجه نشدم منو ببخشین.تاپکی هم معذرت خواهی میکنه.بانی میگه مامان ماها دیگه ازهم دور نمیشیم نه؟تینا هم میگه اره هیچوقت دور نمیشیم و چهارتایی همو بغل میکنن.واسو میاد میبینتشون.و دست رو سره بیهان میکشه.و همه بغل میکنن.واسو به بیهان میگه تو همه چی یادت اومد؟خییلی خوبه.بیهان میگه بهم دارویه اشتباهی میدادن عوضیا.واسو میگه بیخی ول کن بمن بگو چرا خل بازی داری در میاری و میخوای با سانکار ازدواج کنی ها؟تاپکی میگه ایندفعه شکارچی ها خودشون شکار میشن.و واسه واسو نقشه رو توضیح میدده. تو اتاق سانکار با زرد چوبه میادپیشه شاردا و میگه وایییی اینا رویا نیس من واقعا دارم با بیهان ازدواج میکنم اخ جون ای خدا ازت ممنونم.شاردا میگه هی قبله خدا باید از من تشکر کنی من این همه کار واست کردما.سانکار میگع اره راس میگی همین که داری کاری میکنه بیهان بیشتر فراموش بگیره خودش کلی کاره.یهو در باز میشه و شاردا و سانکارهم از اینکه کسی حرفاشونو شنیده باشه شوکه میشن و میرن جلو یهو تینا رو میبینن.تینا هم داره از ترس میلرزه.تینا با ترس و لکنت میگه عروسکم گم شده بود اومده بودم پیداش کنم.شاردا میبترش تو اتاق میگه داشتی یواشکی حرفامونو گوش میکردی ها؟بگو ببینم چی شنیدی لکنتی.تینا میگه نه خاله هیچ نشنیدم باور کنین.سانکار میگه بگو ببینم چی شنیدی وگرنه میزنم زیره گوشت.تینا میگه من فقط شنیدم که گفتین میخواین خاله تاپکی رو از خونه بیرون کنین و باباییمو میخواین دیوونه کنین.شاردا و سانکار شوکه و عصبانین.سانکار میگه واییی خدا اگه این به کسی چیزی بگی عروسیمون بهم میخوره.شاردا رو به تینا میگه این دهنشو باز نمیکنه دارم واسش.تینا میگه نه خاله من به کسی چیزی نمیگم تورو خدا بزار من برم.شاردا میگه میخوای بری؟فقط جایی میری ککه من بهت میگم فهمیدی؟یهو تاپکی دره اتاقو میزنه و میگه سانکـــــار!تینا میخواست جیغ بکشه که شاردا جلو دهنشو گرفت و گفت چیزی بگی پدرتو در میارم دهنتو ببند.شاردا به سانکار میگه برو ببین این تاپکی چی میگه.شاردا دهنه تینا رو میگیره و میره پشته در قایم میشه.سانکار درو باز میکنه میگه چیه چی میخوای؟تاپکی میگه سانکار امروز مراسم زرد چوبه داری باید اماده شی بریم.سانکار زردچوبه رو میگیره و میگه باشه بریم ولی تو واقعا عوض شدی؟تاپکی میگه من که ازدواج نکردم با بیهان حداقل تو داری میکنی دیگه.چه فرقی میکنه حالا.حالا بریم.و.تاپکی یهو شک میکنه و برمیگرده و میگه درو ببیندم سانکار دیگه.خواست ببنده سانکار نزاشت.و میگ نه فقط شبه عروسی منو بیهان که تنها شدیم اونموقع درو میبندم و قفلش میکنم و یه پوزخند میزنه.(پ.ن:مرده شورتو ببرن نکبت)و تاپکی میره.سانکار هم پشته سرش میره. شاردا دستش رو دهنه تینا و داره میبرتش که یهو سره راه بانی و تینا میبینه و قایم میشه.بیهان با خودش میگه تینا کجاست پس؟تینا هم میخواد حرف بزنه نمیتونه.و هی دستو پا میزنه.بانی میگه بریم تینا فکر کنم نمیاد.و میرن. شاردا با خودش میگه بعده ازدواج تاپکی میره و من واسه اون دختره جادوگرش دارم.(پ.ن:ای وایه من یعنی با بانی چیکار داره.) همه تو حالن.سانکار میگه خب شروع کنیم مراسم رو دیگ.سانکار میگه اول تاپکی بهم زردچوبه بزنه هم؟تاپکی میگه اره چرا که نه.و میاد به سانکار زردچوبه میزنه.سانکار میگه چه حسی داره وقتی داری به عروسه شوهره خودت زردچوبه میزنی؟تاپکی میگه من به خاطر خوشحالی بیهان همه کار میکنم.تاپکی میره بع بیهان زردچوبه میزنه.و یواشکی میگه وقتش رسیده که کارو انجام بدیم.بیهان میگه تینا که نیست چطوری انجام بدیم؟بانی میگه منم همه جارو گشتم پیداش نکردم.تاپکی میگه بدون اون چطوری انجام بدیم نقشه رو؟واسو میگه حتما یه جایی تو این خونه س و روبه چوتکی میگه تینا کو؟سانکار شوکه میشه.چوتکی میگه من ندیدمش.شاردا میاد میگه من بهتون میگم کجاس.تینا رفته عروسیه دوستش انجلی تو دهلی.واسو میگه تنهایی رفت؟شاردا میگه نه راننده رفت شما نگران نباشین بیاین مراسم رو ادامه بدیم.بانی شوکه میشه و میگه تینا بهم گفت که خونش تو بمبعیه.تاپکی میگه یعنی تینا تو دردسر افتاده حتما شاردا باهاش یه کاری کرده.سانکار به شاردا میگه اون موش کوچولو رو کجا بردی؟فلش بک میزنه و داره نشون میده که شاردا تینا رو گزاشته تو سبد و روش گل گزاشته.فلش بک تموم میشه.بیهان و تاپکی و واسو و بانی از هیچی خبر ندارن و نگرانن. پرومو:تاپکی تو حیاط تینا رو صدا میکنه و شاردا میاد شوکه میشه و تینا هم بیهوش تو سبده

این قسمت شروع میشه با تاپکی و بانی که دارن دنبال تینا میگردن.تاپکی به سبد گل که تینا داخلش بود نزدیک میشه.شاردا شوکه میشه و میره یکی از خدمتکار هارو میندازه تاپکی برمیگرده و هواسش پرت میشه. شاردا تینا رو میبره و میزارتش داخل کولر و قفل میکنه درشو.بیهان شاردا رو صدا میزنه و شاردا شوکه میشه. بیهان اومد جلوتر گفت چطور تونستی همچین غلطی بکنی؟شاردا هول میشه.بیهان نیمه منظورم اینه که تو زنداداش منی تو هم باید بهم زرد چوبه بزنی دیگه.شاردا به بیهان زردچوبه میزنه و بیهان میگه اممم زنداداش اسم اون دوسته تینا چی بود؟ انجلی نه؟ من بهشون زنگ زدم گفتن حاله تینا خوبه و پیشه ماست. شاردا با خودش میگه این عقلشو از دست داده فکر کنم فهمیده من دروغ گفتم. تینا تو کولر تکون میخوره و بیهان یهو صداشو میشنوه و شک میکنه و برمیگرده.شاردا الکی ناله میکرد میگفت آییییی پام پایه من بود خورد به کولر. چوتکی با خودش غر غر میکنه و میگه اصلا هیچی تو این خونه معلوم نیست خسته شدم اووف همه چی درهم برهمه.شاردا به چوتکی میگه بیهان رو واسه مراسم ببر پایین. شاردا میاد پیش سانکار.سانکار با نفس نفس زدن شاردا ازش میپرسه چی شده؟شاردا میگه رفتار بیهان عوض شده.سانکار میگه چی شده یعنی شک کرده؟ تینا رو پیدا کرده؟شاردا میگه سانکار تو نگران نباش تو فقط به عروسیت فکر کن و حال کن. تاپکی و بانی میان پیشه بیهان و میگن تینا رو هرچی گشتیم پیدا نکردیم.تاپکی میخواست به پلیس بزنگه که بیهان جلوشو گرفت گف پلیس بیاریم که چی بشه؟تینا دخترمه اجازه نمیدم اذیت شه تو مواظب دخترمون بانی باش.خودم پیداش میکنم نگران نباش. چوتکی اومد کولر روشن کنه که شاردا جلوشو گرفت گفت چکار میکنی الان وقته استراحت نیست گمشو سره کارت.چوتکی میره و شاردا به چند نفر میگه کولر رو ببرن تو انباری. همون آدما کولر رو میارن انباری.تینا هم بهوش اومد هرچی سعی کرد جیغ بکشه نشد. تاپکی اومد انباری دنبال تینا بگرده.تینا عطری رو که قبلا تاپکی بهش داد بود رو رویه زمین میریزه و بوش میپیچه. تاپکی بو رو حس میکنه و تینا رو تو کولر میبینه و داره سعی میکنه کولر رو باز کنه.تارو میاد میگه چیکار میکنی؟تاپکی گفت تینا تو کولره.تارو و تاپکی با کمک هم دره کولر رو باز میکننو تینا رو میارن بیرون.بیهان میاد تینا رو بغل میکنه.شاردا میاد به تینا آب میده و چپ نگاش میکنه.بیهان میگه دخترم کی اینکارو باهات کرد بگو.تینا هم از ترسه شاردا چیزی نگفت. پرومو:تینا میگه داشته قایم موشک بازی میکرد که رفت تو کولر قایم شدم که توش گیر افتادم.

این قسمت شروع میشه با تینا که از ترس شاردا به دروغ میگه داشتم قایم موشک بازی میکردم رفتم تو کولر که یهو درش بسته شد و تو گیر کردم.تاپکی میگه پس چرا دهنت بسته بود؟تینا گفت خودم زدم که کسی صدامو نشنوه و جامو پیدا نکنه.تاپکی و بیهان و بچه ها رفتن.شاردا به سانکار میگه تینا خیلی از ما میترسه و چیزی نمیگه تو با عروسیت حال کن. تاپکی داره رو زخم تینا پماد میماله و میگه دخترم من همه چیو میدونم چرا نگفتی که کاره خاله شاردا و خاله سانکاره؟ تینا گفت اگه میگفتم هیچکس باور نمیکرد.باید کاری کنیم خودشون با دهنه خودشون اعتراف کنن.بانی میگه عجبببب چقدر تو باهوشی دختر.بیهان دسته تینا و بانی رو میگیره میبوسه و میگه ما حتما میبریم. سانکار اومد خودشو زشت آرایش کرد و تینا و بانی بهش خندیدن.سانکار عصبی میاد پیشه تینا و نیشکونش میگیره.یهو بیهان میاد میگه داری چیکار میکنی؟ سانکار تیینا رو بغل میکنه و میگه هیچی چون خیلی دوسش دارم واسه همین سفت بغلش میکنم.بیهان میگه من هیچوقت ندیدم اینقدر عشق مادرانه داشته باشی.و به تظاهر میگه دخترمو دوست داشته باش منم بهت عشق میورزم. مراسم شروع شد و سانکار داره بیهان رو میاره.سانکار میگه شاردا بیهان به من قول داد که دوستم داشته باشه.شاردا میگه من که این تعقییر بزرگ بیهان رو نمیتونم باور کنم.تاپکی از قصد خودشو میزنه به سانکار.که بیهان سانکار رو میگیره و سره تاپکی به تظاهر داد میزنه میگه مگه کوری تو احمق؟اگه بلایی سره عشقم سانکار بیاد چی بی شعور. تاپکی معذرت خواهی میکنه و بیهان موبایله تاپکی رو میشکونه.بیهان دسته سانکار رو میپیچونه و خفه ش میکنه میگه اگه سانکار جیزیش میشد همینطوری گردنتو فشار میدادم(پ.ن:این سکانس خیلی خنده داره خخخخ وایییییی)سانکار داد میزنه و جیغ میکشه میگه بیهان ولم کن.بیهان سانکار رو ول میکنه و میشینن سره سفره عقد. بانی و تینا یه حشره مصنوعی کنترلی رو میبرن سمت سانکار.سانکار هم میترسه.بیهان گفت سانکار جم نخور این مگس سمیه سمییی بخوره بهت سَقَت میشی.سانکار داره فرار میکنه و بیهان تفنگ بر میداره میره دنباله سانکار و میگه واستا حشره موزی من زنده ت نمیذارم.بیهان خودشو از قصد میزنه به حشره و میگه نیشم زده الان میمیرم.بیهان به سانکار میگه تو با من ازدواج میکنی حتی اگه بمیرم نه؟ سانکار میگه نه نه من تورو وقتی مردی میخوام چیکار بابا.بیهان دسته سانکار رو میگیره میاره تو حیاط و گفت امروز هردو باهم میمیریم.و بیهان لباسه سانکار رو آتیش زد.سانکار اتیششو خاموش کرد و گفت روانی شدی؟و بیهان ازش حرف میکشه جلو همه و سانکار هم به کاراش اعتراف کرد. همه شوکه شدن.تاپکی گفت حالا دیدین سانکار چه آدمیه؟بیهان دسته تاپکی رو گرفت و گفت سانکار تو.سعی کردی مارو از هم جدا کنید ولی دیدی که هر دفعه شکست خوردی.چوتکی گفت بیهان تو حافظه ت برگشت؟ بیهان میگه عجبببب آره ولی نقش بازی کردم تو این چند مدت تا دسته سانکاررو رو کنم.بچه ها میان تاپکی و بیهان رو بغل میکنن.بانی و تینا به سانکار گفتن دیگه نمیتونی ماهارو از هم جدا کنی جادوگر چون مادر بزرگم هم امروز باهامونه.واسو میگه یکی دیگه هم تو این قضایا دست داشته.سانکار خواست بچه کاره شارداهه که شاردا اومد جلو زد زیره گوشش و گفت خفه شو بد ذات و رو به واسو میگه سانکار منو تهدید کرد که سره وییر یه بلایی میاره منم مجبور شدم باهاش همکاری کنم.میدونم کاره بدی کرد پس مجازاتم کن. سانکار گفت عوضی چقدر تو پستی اشغال داری خودتو نجات میدی نه؟ دارم واست.اومد جلو و گردنشو گرفت داشت خفه ش میکرد که پلیس اومد. پلیس سانکار رو گرفت که ببره.سانکار به پایه بیهان افتاد و گفت منو نفرست زندان خواهش میکنم منو برگردون به محل خودم.بیهان گفت نه سانکار تورو با این کارایی که کردی عمرا ببخشم.پلیس سانکار رو میبره. پرومو:بابوجی و واسو میخوان یه خونه به بیهان اینا هدیه بدن.شاردا میگه دارم واست تاپکی تورو خدمتکار خودم میکنم و ازت خیلی خیلی بد انتقام میگیرم.ین قسمت شروع میشه با تارو که از تاپکی معذرت میخواد.تاپکی میگه هرکی جاتون بود همین فکر رو میکرد و همین کارو انجام میداد.تارو به شاردا میگه ایندفع

ه رو شانس آوردی که وییر رو بهونه گرفتی و کارت نداشتم.دفعه بعد بهونه ایی در کار نیست.بابوجی از تاپکی تشکر میکنه و تاپکی ادای احترام میکنه.و همه میرن تو به جز شاردا.وییر میاد میگه واقعا که مامان تو با اون سانکار جادوگر همکاری میکردی دیگه بهت مامان نمیگم. شب تو خونه همه جمع شدن و دور هم نشستن.تاپکی با کیک میاد.بابوجی میگه وا به به بعد از مدت ها تاپکی واسمون یه چیزی پخت.چوتکی میگه کیک هارو ببرین دیگه.بیهان و تاپکی داشتن کیک رو میبردن.بانی یهو گفت وایستین باید قبلش یه بازی ایی کنیم. تینا رو به رویه چند تا صندلی همه رو جمع میکنه میگه باید همه به موقع رویه صندلی بشینن هرکی که ننشت میبازه.همه بازی کردن و آخر تاپکی و بیهانو یه صندلی موندن.تاپکی و بیهان دلشون نمیاد که همو ببازونن واسه همین هی تاپکی به بیهان اشاره میکنه میگه تو بشین بیهان هم با اشاره چشاش میگه نه تو بشین.بانی میاد میگه اصلا من میشیننم خوبه؟ اووف.تینا میگه اما این جرزنیه بانی.بانی میگه اگه من نمینشستم اینا تا فردا صبح هی بهم میگفتن تو بشین تو بشین.تاپکی میگه پس ولش شماها کیک رو ببرین. بانی و تینا هم کیک رو میبرن.همه کیک گرفتن. شاردا اومد کیک برداره که واسو کیکو میده به خدمتکار.بابوجی و واسو میخوان که خونه به بیهان و تاپکی و بچه ها هدیه بدن.بابوجی میگه نظرت چیه تاپکی؟تاپکی میگه اگه این تصمیم مامان واسوهه خب من دیگه چی میتونم بگم(پ.ن:والا نمیتونه هم چیزی بگه داره مفتی مفتی یه خونه رو صاحب میشه دیگه خخخ)بیهان هم میگه عجبببب.شاردا با خودش میگه تاپکی خانم من تورو نوکره این خونه میکنم حالا ببین باهات چیکار میکنم. کله خانواده اومدن تو معبد دارن دعا میکنن.واسو از خدا به خاطر تکمیل خانواده پانده تشکر میکنه.تاپکی هم از خدا میخواد که نعمت هاشو ازشون دریغ نکنه.و بعده دعا میرن. دو نفر دارن باهم پچ پچ میکنن و میگن امروز عروسیه اون خانزاده بزرگه.یهو یه پسر وارد معبد میشه.عابد با دیدنش میگه اع اومدی؟بیا بشین اینجا میمون.پسره میزنه زیره گوشش و میگه به کی بی احترامی میکنی؟عابد معذرت خواهی میکنه و میگه باشه بشین شروع کنیم.پسره میگه نه بدونه آمامای نمیشه.که یهو مادره پسره یعنی آمامای با شکوه و جلال میاد تو معبد. واسو میگه ای بابا سینی دعا رو یادم رفت.بانی رفت بیاره. آمامای میاد تو معبد و پسره ادای احترام میکنه.آمامای میگه پرنس من امروز قراره داماد شه.یکی داره آروم میگه که این چه کاریه آخه چطور یه پسر میتونه با یه دختره بچه کوچیک ازدواج کنه.که یهو آمامای صداشو میشنوه و به آدماش دستور میده برن کتکش بزنن.آمامای میاد جلو و پاشو میزاره رو شونه مرده و فشار میده میگه از شهر اومدی نه؟ نمیدونی اینجا روستایه منه؟ اینجا قانون قانونه منه.ما خودمون رسم داریم بچه هارو از کوچیکی به عقده هم در بیاریم.بیا برو گورتو گم کن از روستایه من وگرنه میگم دخلتو در بیارن.عابد میگه عروس کو؟که یهو بانی میاد و آمامای میبیننتش و میگه عروس با پایه خودش اومد.ادمایه آمامای بزور بانی رو میارن.بانی هم یکسره دست و پا میزنه و دسته یکی از مردا رو گاز میگییره.آمامای میاد جلو میخوابونه زیر گوشه بانی.و میگه از دست من نمیتونی فرار کنی.و بانی رو میبرن سره سفره عقد.عابد هم مراسم رو شروع میکنه.یه شال قرمز هم میندازن رو سره بانی.آمامای به بانی میگه تو حتما باید عروس من بشی بانی هم به گریه ادامه میده. پرومو:آمامای و پسرش دهنه بانی رو گرفتن و به زور دارن میبرنش.

ین قسمت شروع میشه با عامامایی که به بانی میگه تو دیگه رسما عروسه منی دختره.تاپکی و بیهان نگران میشن و میرن تو معبد دنباله بانی بگردن.از اونطرف هم عامامایی بزور بانی رو سواره ماشین میکنه و داره میبره.بانی تو ماشین از قصد النگو هاشو میشکونه و میندازه که تاپکی متوجه شه دزدینش.تاپکی میاد میبینه النگو هارو متوجه میشه ماله بانیه.تاپکی رده النگو هارو دنبال میکنه و میرسه خونه عامامایی.تاپکی خواست بره تو که چند تا نگهبان با سگاشون اومدن بیرون و نزاشتن تاپکی بره تو.تاپکی گفت اومدم دخترمو بگیرم با خودم ببرم.عامامایی به نگبهان ها میگه که بزارن تاپکی بیاد تو.تاپکی میاد تو و میگه دختره من کو؟خانزاده بانی رو بزور میاره با ساری میبره پیشه مادرش عامامایی.تاپکی میگه چرا دخترم ساری پوشیده؟عامامایی میگه اون الان دیگه عروسه خاندانه ماست.تاپکی میگه چرا چرت میگی؟عامامایی میگه روانیی ایی تو دختر؟خودت قبول کردی که که دخترت با پسرم ازدواج کنه.و اومد تاپکی رو بغل کرد.تاپکی پسش زد میگه چی میگی تو.من دخترمو از اینجا میبرم و میخواد بانی رو ببره که نگهبانا تفنگ هاشونو میارن جلو سره تاپکی و جلوشو میگیرن.خانزاده هم رو سره بانی تفنگ میزاره.عامامایی میگه تو چه رویی داره اومد تو خونه من زبون درازی میکنی جادوگر حرفه دهنتو بفهم.خدا هم نمیتونه جلو منو بگیره.تاپکی به بانی میگه نترس من به بابات میگم بیاد و میره.تاپکی زنگ میزنه به بیهان و همه چیو میگه بیهان هم شوکه میشه.و ادرس رو از تاپکی میگیره و میره پیشش و باهم رفتن خونه عامامایی.نگهبان ها تفنگ هاشونو رو به بیهان میگیرن و بیهان بیهان هم عصبی میشه تفنگ رو میگیره رو شلیک میکنه و نگهبانا هم از ترس میرن عقب. پرومو:بیهان و تاپکی میان داخل خونه میبینن یکی داره دعایه گایاتری رو میخونه.

این قسمت شروع میشه با بیهانو تاپکی که وارده خونه عامامایی اینا میشن.تاپکی میره پیشه یه زنه که شال سرشه وداره دعایع گایارتی رو میخونه میاد پیشش میگه خواهر بچه منو اووردن عروسه این خونواده کردن اون بچه س لطفا شما کمکم کنین.دختره برمیگرده.بیهانو تاپکی شوکه میشن از اینکه اون دختره هم مثل بانی کوچیکه ولی عروسه خونواده س و سیندور و گردنبند ازدواج زده.دختره میگه ازدواج ازدواجه بچه یا بزرگ نداره که و بعده گفتنه این حرف میره. دختره میره به عامامایی ادایه احترام میکنه و بیهان و تاپکی میبینن.عامامایی میگه این کیساره عروسیه بزرگه من.اون هم از بچگی عروس من شد با اینکه بچه س ولی خوب بلده احترام بزاره به من.واسوندارا میگه چه وضعشه بی شعور بچه هارو میگیری عروسه خودت میکنی.تااپکی میگه اره واقعا خجالت بکش الان بچه ها تو این سن به پدرومادر خودشون احتیاج دارن انوقت تو میگیری عروسه خودت میکنیشون؟عامامایی میگه هیییی پروو بیا برین گورتو از خونه من گم کنین.بیهان میگه هی خانم تا الان هیچی نگفتم به خاطر اینکه تو یه زنی و از من بزرگتری ولی مثل اینکه خیلی پروعی بی سرو صدا بگو دختره من کجاس زود.نگهبانا رو بیهان اسلحه میکشن.تاپکی میاد میگه تورو خدا من التماستون میکنم دخترمو بهم بدین.بیهان میگه لازم نیست التماس کنی تاپکی.و بیهان نگهبان هارو کتک میزنه یهو عامامایی به هوا با تفنگ شلیک کردو تفنگو گرفت رو به بیهان. عامامایی میگه چطور جرعت میکنی ها؟بچتو میخوای ببینی؟و به خانزادده میگه بانی رو بیاره.بیهان بانی رو میبینه و شوکه میشه.وبیهان دسته عامامایی رو از پشت میگیره و تفنگو میزاره رو سره عامامایی.و به همه میگه اسلحه هاشونو پایین بیارن.بیهان اسلحه رو میده به عامامایی و میگه من اگه بخوام پدرتونو در میارم ولی من واسه کشتن نیومدم اینجا.بیهان به تاپکی اشاره میکنه بره پیشه تاپکی.بیهان به بانی میگه ما تورو میبریم.تاپکی و بیهان دارن بانی رو میبرن که یهو میبینن به پایه بانی زنجیر وصله.یهو مانتی برادر بزرگ خانزاده و شوهر کیسار تراکتور رو داره حرکت میده و زنجیری که به پایه بانی وصله به حرکت در میاد و بانی داره میوفته بیهان نمیزاره و کلی ار دستش خون میاد.مانتی با لکنت میگه نمیتونین بانی رو ببرین هه. تارو با پلیس میاد و میگه این خانومو دستگیر کنین میخواست بانی رو به عقد پسره خودش در بیاره.پلیس میاد جلو به عامامایی ادایه احترام میکنه.همه شوکه میشن.پلیس میگه عامامایی خانم لطفا بچهشونو ول کنین شما دارین زور میگین این که نمیشه. پلیس خواست بانی رو از دستشون بگیره که مانتی و خانزاده نزاشتن.عامامایی میگه کی داره زور میگه ها؟ما داریم میگیم؟این تاپکی خودش گفته که بانی با پسره من ازدواج کنه خودش قبول کرده.همه شوککه میشن.عامامایی میگه من مدرک دارم و یهو صدایه ضبط شده تاپکی رو پخش میکنه و تو صدا تاپکی داره میگه دختره منو عروس خودتون کنین و بزرگش کنین.همه بازم شوکه میشن.تاپکی میگه نه نه این واقعیت نداره این صدایه من نیست اینا دروغ میگن من کی همچین حرف زدم؟بیهان میگه اره اینا دارن چرت میگن.واسوندرا میگه بانی دختره تاپکیه نه دشمنش چی میگیری تو.اینا همه دروغه.پلیسه میگه مارو مسخره میکنین؟دارم واستون مخصوصا واسه این دختره تاپکی.مخه منو کار گرفتین؟تو خودت با دسته خودت بچتو دادی به عامامایی بعد میگی من بچتونو نجات بدم؟و پلیسه دوباره از عامامایی طلبه دعا میکنه و بهش احترام میزاره و میره.بیهان میگه شاید شما تونسته باشین سره پلیسا رو شیره بمالین ولی سره مارو نمیتونین.من دخترمو از اینجا میبرم.عامامایی میگه اگه بخوای دخترتو ببری باید جسدشو ببری هه. پرومو:عامامایی با اشاره به یکی میگه دوتا سگ بیارن.مرده سگارو میاره و ول میکنه طرفه بانی و تاپکی.بیهان بدو میکنه طرفه بانیو تاپکی.و بانی و تاپکی هم از ترس همو بغل میکنن.

این قسمت شروع میشه با بیهان که میگه درسته پلیسو گول زدین ولی مارو نمیتونین گول بزنین من دخترمو با خودم میبرم.عامامایی گفت پس باید جسده دخترو ببری و عامامای به یکی اشاره میکنه که سگ بیارن.یکی میاد تو تا سگو رها میکنه طرفه تاپکی و بانی.خانزاده جلو سگا رو میگیره و به تاپکی و بیهان میگه از اینجا برین من نمیخوام بانی اسیب ببینه مطمئنم که شما هم نمیخواین اسیب ببینه پس برین.شاردا به تارو میگه بیا بریم.تارو میگه یعنی من برادر زادمو ول کنم؟شاردا میگه منظورم اینه که بیا بریم یه راه حل دیگه پیدا کنیم اینجا موندن فایدیه ایی نداره .بیهان هم گفت اره بریم.تاپکی میگه نه من دخترمو تنها نمیزارم.بانی گریه کردو گفت بابا من اینجا خیلی میترسم لطفا منو با خودت ببر.بیهان میگه دخترم من حتما نجاتت میدم تو باید شجاع باشی و اینا نترسی.بانی هم گفت عجببب و بیهانو بغل کرد.تاپکی هم اومد بانی رو بغل کرد. کیسار بانی رو میبره و تاپکی و بیهان هم میرن.بیهان و تاپکی تو خیابونن.واسو زنگ میزنه میگه بیاین خونه..بیهان میگه نه من تا دخترمو نجات ندادم بر نمیگردم.بیهان میگه من مطمئنم یه کاسه ایی زیره نیم کاسه س چرا یکی میخواد که دخترم ازدواج کنه.اگه پیداش کنم زنده ش نمیزارم.یه زنه که شبیه تاپکیه میاد خونه عامامایی. زنه که شبیه تاپکیه به عامامایی میگه تورو خدا دخترمو نگه دارین خواهش میکنم پیشه خودتون نگهش دارین.عامامایی یهو بلند میشه میگه هی جادوگره دیوونه.برو گمشو تیمارستان روانی.اول میای میگی دخترمو داشته باش بعد میای المشنگه به پا میکنه میگی دختره منو پس بده.چته تو شبیه یه ماره دوروعی الاغه خر.زنه شبیه تاپکی میگه من مجبور شدم پیشه پیشه شوهرم نقش بازی کنم نمیخوام دخترم به اون خونه برگرده شما نگهش دارین.عامامایی میره تفنگ رو میاره و میزاره رو سره زنی که شبیه تاپکیو و میگه تو یه روانیه نامبر وانی میزنم میکشتما اه.زنی که شبیه تاپکیه به پایه عامامایی میوفته و میگه به پات می افتم خانومی تورو خدا دختره منو نگه داره منم مثل تو فکر میکنم اصلا وقتی بچه ها به دنیا میان باید باهم ازدواج کنن خوبه؟تو خیلی خوبی دخترمو عروسه خودت نگه دار.عامامایی هم قبول میکنه و میگه من اونو یه عروسی میکنم که نگو.تاپکی میگه دسته گلت درد نکنه من دیگه میرم. زنی که شبیه تاپکیه با خودش میگه به من گفت ماره دورو؟اول بهم میگفتن لکنتی الانم میگن بهم ماره دوروع؟هه اره تو راست میگی عامامایی خانم من یه ماره دوروعم.ولی من تاپکی نیستم.یهو طرف ماسکه خودشو در میاره و میگه من شاردام(پ.ن:ای جادوگره عوضی)شاردا میگه بیچاره بانی داره تقاص کارهایه مامانش رو پس میده و تاپکی هم با چشمایه خودش عذابه بانی رو میبینه هه انوقت اون میخواست منو خدمتکاره خونه کنه هه فکر میکنی میبری؟ای عشقه من لکنتیه من حالا ببین من چطوری خوشبختیتو خراب میکنم و توهم هیچ غلطی نمیتونی بکنی.تایمه خراب کردنت زندگیت از همین الان شروع شد. مانتی میاد پیشه عامامایی و میگه اونا دارن مارو بازی میدن دیوونه ها.خانزاده واسه خودشیرین میره اسلحه میگیره و میگه بریم بکشیمشون.مانتی میاد میگه اع این مگه اسباب بازیه که اینطوری میگیرش؟و اسلحه رو از خانزاده میگیره.خانزاده میگه من بچه میسنم من بزرگ شدم دیگه.کیسار بانی رو میاره و خودش میره به مانتی ادایه احترام میکنه ولی بانی نمیره.کیسار میره بزور بانی رو میکشه میاره و بزور سرشو خم میکنه و بانی هم بدون اینکه خودش بخواد به خانزاده ادای احترام میکنه.عامامایی میگه من دارم واسه مادرت بی شعور واسه کله خانواده ت نقشه دارم نابودشون میکنم. پرومو:یکی به تارو زنگ میزنه و تارو شوکه میشه.همه میان خونه عامامایی و میبینن بانی تو قفسه و میگه منو نجات بدین.

این قسمت شروع میشه با افسر که میگه مسئله سره خوشبختیه دختره شماست اون قراره عروسه یه خاندانه ابرومند بشه دیگه پس مشکل شما چیه با این موضوع؟بیهان میگه چی میگی تو مردیکه من دخترمو میخوام.تارو میگه عصبانیتتو کنترل کن بیهان این افسره مثل اینکه هیچی حالیش نیست.شاردا به افسر میگه خفه شو.دختره خانواده ما دسته اون حیووناست.چرا نمیفهمی مشکل ما چیه.منم یه مادرم میفهمم تاپکی چه حالی داره الان.من همه کاری میکنم که بانی رو نجات بدم.(پ.ن:ای مرموز.همش تظاهره)تارو یه تماس دریافت میکنه از بابوجی. و همه باهم میان خونه میبینن در خونشون قفله.شاردا میگه چطور ممکنه اخه اینجا خونه ماس یعنی کی میتونه بره تو خونه خودمون و درو قفل کنه که نزاره بیایم تو.بیهان سنگ میاره و قفل درو میشکونه میرن تو خونه میبینن بانی تو قفسه و شوکه میشن.عامامایی و مانتی و خانزاده و کیسار هم میان.عامامایی میگه ما هم تو این خونه حق داریم چون بانی قراره عروسه ما بشه.عامامایی به کیسار اشاره میکنه که بره سینی دعا رو به تاپکی بده و دعا کنه باهاش.کیسار میخواد بیاد پیشه تاپکی سینی دعا رو بهش بده که واسو میاد جلو سینی رو میندازه. واسو میگه چطور جرات کردین بیاین خونه ما؟تاپکی میگه این چه کاریه؟دخترمو از قفس بیرون بیارین.بیهان به مانتی میگه اینجا خونه ماعه نه خونه شما.پرو بازی پس در نیار.بیهان خواس دره قفس رو باز کنه که یهو دستشو برق گرفت و سریع رفت عقب.همه شوکه شدن.مانتی با لکنت میگه قرار نیس که دخترت از قفس بیرون بیاد.خانزاده با خنده میاد جلو میگه قبول کن دیگه من دامادتم منو دعا کن.خواست ادایه احترام کنه به بیهان که بیهان نزاشت و خواست بزنتش که تاپکی جلوشو گرفت و گفت کاریش نداشته باش این بچه س.خانزاده گفت هوووی مادر زن به کی گفتی بچه؟من دامادتم شاردا با خودش میگه حالا داره باحال میشه هه.بیهان داد میزنه میگه کلا خانوادگی عادت دارین مزخرف بگین نه؟مانتی میگه صداتو بیار پایین وگرنه میدونم باهات چیکار کنم.بانی با گریه میگه منو از اینجا بیار بیرون بابایی. شاردا با ظاهر تاپکی میاد تو اتاق و میگه عامامایی این لباسه عروسه دخترمه.من میخوام دخترم با پسرت ازدواج کنه من پیشه شوهرم و خانواده م نقش بازی میکنم که نمیخوام دخترم با پسرت ازدواج کنه لطفا تو به دل نگیر.عامامایی میگه دختر یادت باشه این کارهایه تو داره منو دیوونه میکنه.شاردا به ظاهر تاپکی میگه خب من دیگه چیکار کنم من میخوام هرچه زودتر دخترم با پسرت ازدواج کنه.من میخوام این لباس عروس رو با دستایه خودت به دخترم بدی من دیگه برم اگه کسی منو ببینه اینجا تو دردسر میوفتم و میره. شاردا به ظاهر تاپکی با خودش میگه هه اگه میتونی جلویه ازدواجه بیهانو بگیری من ایندفعه یه طوری نقشه کشیدم که هیچکس نمیفهمه.یهو شاردا تاپکی و میبینه از دور و شوکه میشه میره یه گوشه و داره سعی میکنه ماسک رو در بیاره.تاپکی نزدیک میشه.شاردا ماسک رو در میاره و پشتش قایم میکنه .تاپکی میگه شاردا تو اینجایی؟این لباسو چرا پوشیدی؟شاردا میگه همینجوری پوشیدم.و داشتم دنباله انگشترم میگشتم چون بیرون گم شده بود.و راستی تاپکی من همیشه همراتم باهم بانی رو نجات میدیم. مانتی تو حیاط داره ورزش میکنه بیهان میاد میگه چطور جرات کردی دخترمو تو قفس زندانی کنی من بهت گفتم اگه دخترمو اذیت کنی من زنده ت نمیزارم.مانتی میگه تو کی باشی که منو زنده نزاری من خودم میکشمت.و باهم درگیر میشن و همو کتک میزنن.کنترل قفسه بانی از جیبه مانتی میوفته.تارو میاد میبینه اینا درگیر شدن و کنترل رو از زمین میگیره.و جاشو با یه کنترل دیگه عوض میکنه و میاد بیهانو و مانتی رو از هم جدا میکنه.مانتی یهو میبینه کنترل نیست و رو زمین کنترل تقلبی رو برمیداره و به تارو میگه به داداشت بفهمون که کاری نکنه وگرنه جونه خودشو بچه ش تو خطر میوفته.و میره.تارو کنترل رو به بیهان نشون میده و بیهان میگیرتش. خانزاده میاد بانی رو تو قفس میبینه و یه لیوان اب میاره بهش میده میگه بیا این ابو بخور.بانی قبول نمیکنه.خانزاده میگه بهت گفتم بخور شوهر اینده ت بهت میگه بخور.ببین چشات داره میگن که خیلی تشنه ایی(پ.ن:چشایه تو هم میگن یه روانیه درجه یکی هه)بانی بازم قبول نمیکنه و خانزاده میگه به درک و میره.بانی ابو میریزه.بیهان میاد با کنترل برقه قفس رو قطع میکنه و بانی رو از قفس میاره بیرون.تاپکی هم میاد بانی رو بغل میکنه.تاپکی میگه بیهان باید بانی رو ببریم زود باش.واسو کیسار رو دست و دهن بسته میاره و میندازتش تو قفس و میگه منو ببخش و میرن. واسو و بیهان و بانی و تاپکی میخوان از خونه فرار کنن برن که یهو میبینن عامامایی جلویه دروازه نشسته. پرومو:عامامایی یه ویدیو به بیهان نشون میده که توش دارن تینا رو اذیت میکنن و عامامایی به بیهان میگه اگه بخوای زرنگ بازی در بیاری دخترت میمیره.

این قسمت شروع میشه با عامامایی که به بیهان میگه من زود فهمیدم که شما بانی رو از قفس در اووردین و کیسار رو به جاش گزاشتین.تو یه دخترتو نجات دادی ولی یکی دیگه رو تو هچل انداختی.عامامایی به بیهان یه ویدیو نشون میده که توش سگا دارن تینا رو اذیت میکنن.بیهان و تاپکی و واسو و بانی با دیدن ویدیو شوکه میشن.تاپکی میگ با تینایه من چیکار میخوای بکنی ولش کنش.عامامایی گفت خب تو مگه نمیخوای دخترت بانی آزاد شه؟خب ببرش ولی به جاش تیناتو هرگز نمیبینی.عروسی میتونه خیلی خوب انجام بشه پس لطفا کارو سخت تر نکنین. سره غذا عامامایی جایه همیشگی بابوجی رو صندلی میشینه.همه خواستن برن که عامامایی گفت مجبورین بشینین وگرنه میدونین که چیکار میکنم!همه میبشینن.عامامایی گفت ما امروز مهمون داریم میخوان بیان عروس بانیه مارو ببیننن.کیسار به بانی آشپزی یاد بده.تاپکی گفت نه بانی بلد نیست.خانزاده گفت میتونه یاد بگیره دیگ.عامامایی به تاپکی گفت تو دهنتو ببند و میره.بانی به بیهان میگه چرا هیچکار نمیکنی بابا.بیهان گفت مجبورم به خاطر خواهرت.لطفا منو ببخش.بانی گفت بابایی من معذرت میخوام چون تو گفتی باید دختره شجاعی باشم و منم باید به حرفت گوش کنم و بعده گفتنه این حرف بانی میره.بیهان به تاپکی میگه باید همه چیزو درست کنیم. کیسار میاد پیشه بانی تو آشپزخونه و به بانی گفت مراقب باش که نسوزی.بانی گفت مرسی تو خیلی خوبی.کیسار میره.بانی داشت غذا درست میکرد که یهو پاش سر میخوره و در حاله افتادنه که تاپکی میگیرتش.تاپکی میگه مواظب باش کسی نیاد من خودم غذا درست میکنم. بیهان اومد پیش مانتی و با کلک بهش مشروب خوروند.بیهان تظاهر به مستی میکرد و در حالی که مانتی مست بود گفت من دلم خیلی برا تینا تنگ شده تو نمیدونی کجاست؟مانتی هم چون مست بود گفت بیا بریم بگم کجاست. مانتی بیهان رو میاره انباری و خواست تینا رو نشون بده که یهو عامامایی رو دیدن.مانتی میگه از بیهان دخترت شبیه مامانم شده خخخ.عامامایی رو مانتی آب سرد میریزه و میگه دیوونه من مامانتم.مانتی معذرت میخواد.عامامایی گفت بیهان میخواستم دخترتو آزاد کنم ولی مثل اینکه تو خیلی پروییی و من تینا رو تا بعده عروسیه بانی آزاد نمیکنم. شاردا با خودش میگه من عامامایی رو آوردم انباری تا نقشت خراب شه و نمیزارم نقشه منو خراب کنی. پرومو:تاپکی به عامامایی میگه من قبول میکنم که پسرت با دخترم ازدواج کنه.شاردا شوکه میشه و با خودش میگه تاپکی به این آسونیا شکست رو قبول نمیکنه یه کاسه ایی زیره نیم کاسه س.

این قسمت شروع میشه با بیهان که به تاپکی میگه داشتم تینارو پیدا میکردم ولی عامامایی فهمید و جای تینارو عوض کرد.دوستای خانزاده اومدن و عامامایی بهشون خوشامد گفت تاپکی و بیهان از دیدن دختر بچه هایی کوچیکی که مث بانی عروس بودن شوکه شدن خانزاده به بانی گفت برای دوستاش آب بیاره بانی از نزدیک شدن به مهمونا امنتا میکرد که عامامایی دست بانیو فشار داد و بانی رفت جلو خانزاده ازش اب گرفت خورد و بانی برگشت آشپزخونه و با خودش گفت پسره ی احم تا امروز اینجوری نسوخته بودم باید تو رو هم بسوزونم تا دلم خنک شه بانی ظرف فلفلو تو غذای خانزاده خالی کرد و برد دوستای خانزاده غذارو خوردن و کلی ازش تعریف کردن ولی خانزاده دهنش سوخت و گفت غذا خیلی تنده دوستاش مسخرس کردن و بچه خطابش کردن.بیهان خوشحال شد و به تاپکی گفت الحق که دخترخودمه. دوستای خانزاده رفتن و عامامایی به بانی گفت انقد پررو شدی برا پسر من دام پهن میکنی کیسار مگه بهت نگفته بودم مراقب بانی باش چه غلطی میکردی که یکی دیگه اومده بجای بانی غذا پخته و بانیم تو غذای پسر من فلفل ریخته عامامایی به بانی گفت امروز تا شب گشنه بمون تا حالت جا بیاد. کیسار داشت گریه میکرد که تاپکی براش غذا اورد ولی کیسار سینیو پرت کرد و گفت بسه بخاطر تو امروز مادر دعوام کرد تاپکی گفت ببین مادر تو داره اشتباه میکنه کیسار گفت نه مادرشوهر من هیچوقت اشتباه نمیکنه نمیخوام حتی یه کلمه بر علیهش بشنوم عامامایی بانیو اورد حیاط و بهش گفت کل شبو باید اشپزی کنی این تنبیه گستاخی توعه تاپکی جلوی عامامایی رو گرفت و گفت من به جای بانی اشپزی کردم پس من باید مجازات بشم نه بانی..بانی دخترم برو تو..بانی رفت وتاپکی شروع کرد به اشپزی که عامامایی به تاپکی گفت دخترم تو شاید مجبور باشی جلو بقیه نقش بازی کنی ولی جلوی من نیازی نیست..پاشو برو بخواب ول کن ایناروعامامایی رفت و تاپکی از حرفای عامامایی شوکه شد. مانتی برای تینا غذا اورد و تینا گفت نمیخورم میخوام برگردم خونه.مانتی گفت دخترم خودتو اذیت نکن پدرت خیلی نگران حالته خواهر و مادرتم همینطور ..اونا دوس ندارن تو گشنه بمونی بهت قول میدم خیلی زود ببرمت پیش اونا تو فقط غذا بخورمانتی رفت و تینا به زور غذاشو خورد. صبح شد بانی میخواست صبونه بخوره که عامامایی جلوشو گرفت و گفت امروز روز روزه داریه باید روزه بگیری تاپکی و واسو شنیدن تاپکی گفت این چه کاریه یه بچه هفت ساله چطور گشنه وتشنه تا شب تحمل کنه درحالی که دیروزم تا شب گشنه بود عامامایی گفت بانی عروس منه پس اختیارش با منه عامامایی بانیو سپردبه کیسارو رفت تاپکی اومد پیش عامامایی و گفت اینجا چه خبره خودت دیشب بهم گفتی نمایش بازی نکن خودت الان نمایش راه انداختی جریان این روزه داری چیه به طفل معصوم من تحمیلش میکنی عامامایی گفت تو چقد زود زود رنگ عوض میکنی دختر چه مرگته تاپکی گفت چه رنگی چی داری میگی شاردا شنید و با خودش گفت اگه عامامایی همه چیو به تاپکی بگه بدبخت میشم همه نقشه هام خراب میشه عامامایی داشت میگفت تو خودت دیروز ساری آوردی که یهو شاردا داد زد گفت هوی خانوم عامامایی به جای این مزخرفات یکم به خودت بیا جواب تاپکیو بده بچشو گرفتی بهش ظلم میکنی بس نیست خودشم داری اذیت میکنی بیا بریم تاپکی.. بانی و کیسار که جفتشون روزه بودن زل زده بودن به آب که کیسار آبو برد تو گلدون خالی کرد و یه سینی برنج اورد بانی گفت عجب برنج خام باید بخوریم؟! کیسار گفت نه نمیخوریش پاکش میکنی اینطوری گشنگی تو هم فراموش میکنی کیسار رفت بانی داشت برنج پاک میکرد که خانزاده یه ظرف غذا اورد و به بانی گفت میخوای بخوری فقط بی سرو صدا بخور بانی میخواست بخوره که خانزاده سینی رو کشید عقب و گفت شوخی کردم تو امروز روزه ای پس نباید چیزی بخوری شب غذا میخوریم باهم نگران نباش من مث تو بلد نیستم تو غذ فلفل خالی کنم خانزاده رفت و بانی نگاش افتاد به اسکیت و برش داشت و با خودش گفت حالا ببین چیکار میکنم ..میتونی غذا بخوری یا نه پرومو:ماله دیشب بود

این قسمت شروع میشه با بانی که میاد اسکیت رو سر میده زیر پای خانزاده و خانزاده سر میخوره و.میوفته تو سطل آشغال.تاپکی اومد دید و بانیو گرفت برد اتاق و گفت این کارت خیلی اشتباه بود بانی گفت آخه اون غذا نداد بهم ...تاپکی گفت خوب توهم تو غذاش فلفل ریخته بودی ما به جای این کارا میتونیم یه نقشه اساسی واسه نجات خواهرت پیدا کنیم فقط تو باید کمکم کنی بانی برنجارو اورد داد به کیسارو گفت پاکشون کردم.بانی ضعف کرد و افتاد تاپکی و بیهان دویدن سمتش خانزاده هم سریع رفت برای بانی آب آورد عامامایی جلوشو گرفت . بیهان و تاپکی هم خواستن بهش آب بدن ولی عامامایی جلوشو گرفت و گفت چیکار میکنین اون روزه ست این کار شما اشتباهه.خانزاده نگران بانی بود الکی خودشو زد به بیهوشی و افتاد.مانتی و عامامایی اومدن بهش آب بدن که واسو جلوشو گرفت و گفت اگه به دخترما اب نمیدی پس چرا به این میدی .عامامایی گفت چون این پسر منه و با بانی فرق داره اون دختره زن ها باید سختی هارو تحمل کنن. واسو گفت صداتو بیار پایین تو الان تو خونه منی و پانده ها بین دختراشون و پسراشون هیچ فرقی نمیذارن.واسو آبو داد به خانزاده و به تاپکی و بیهان گفت که به بانی هم آب بدن و ببرن اتاقش.خانزاده هم آبو خورد و لبخند زد. بیهان بانیو اورد اتاقش و میخواست براش غذا بیاره که بانی پاشد و با تاپکی زدن قدش.بیهان شوکه شد.بانی گفت نگران نباش بابا من حالم خوبه این نقشه مامان بود.من غذامو خوردم.تاپکی گفت اینا همش برا تیناست واسه پیداکردنش نقشه دارم. کیسار تو حیاط تینا ( بانی با لباسای تینا) رو دید و با خودش گفت این تینا چجوری دررفته نکنه اشتباه دیدم.باید برم چک کنم.کیسار رفت و تاپکی و بیهان به بانی گفتن بره لباسشو عوض کنه و خودشون رفتن دنبال کیسار.کیسار اومد تینارو دید و خیالش راحت شد .تیناگفت خواهش میکنم منو ببر بیرون کیسار گفت نگران نباش بعد از عروسی خواهرت میای بیرون. کیسار رفت و تاپکی و بیهان که کیسارو دنبال کرده بودن اومدن تینارو پیدا کردن و از پنجره بردنش بیرون.بیهان مانتی رو تو خیابون دید که داره با موتور میادشتاپکی به بیهان گفت تو تینارو قایم کن من مانتی رو دست به سر میکنم بیهان تینارو قایم کرد.مانتی اومد پیش تاپکی و بهش گفت اینجا چیکار میکنی دنبال دخترت نگرد چون پیداش نمیکنی.تاپکی گفت مگه دختر من گه گناهی کرده مانتی گفت مادر من هرکاری بکنه درسته چون اون یه مادره.تاپکی گفت من و تو هم جفتمون لکنت داریم ولی مثل هم نیستیم تو اشتباه میکنی ولی من نه.پس بین مادرا هم فرق زیاده مانتی عصبی شد و اسلحه رو گذاشت رو سر تاپکی بیهان خواست بره جلوشو بگیره که تینا مانع شد تاپکی به مانتی گفت شلیک کن ثابت کن که چقد بین من و تو فرق وجود داره.مانتی گفت اعصابمو به هم نریز من هیچ دشمنی با تو ندارم فقط عروسی داداشمو میخوام همین...هیچکس نمیتونه جلوی این ازدواجو بگیرع.مانتی رفت و بیهان اومد پیش تاپکی و هردوشون تینارو بغل کردن و برگشتن خونه عامامایی تینارو دید و شروع کرد به دست زدن و گفت وای وای وای این خاندان پانده ازماهم حیله گر ترن چقد راخت دخترتو پیدا کردی.بیهان گفت من اجازه نمیدم کسی با کلک تو زندگیم کاریو پیش ببره.تاپکی گفت همینطور که تینارو نجات دادم بانیو هم نجات میدم.مانتی گفت تو با لکنت خرف میزنی ولی بازیگر خیلی خوبی هستی به مادرم میگی بانیو عروس خودت کن و پیش خونوادت انکارش میکنی بیهان گفت مردیکه به زنم تهمت نزن اون تنها نیست من پشتشم شوهرش..عامامایی گفت پسر من تهمت نمیزنه من مدرک دارم واسو گفت پس مدرکتو نشون بده.عامامایی ضبطو روشن کرد و صدای تاپی پخش شد که میگفت نمیخواد شوهرش بدونه که خودش عروسی بانیو ترتیب داده.تاپکی گفت این من نیستم من همچین چیزی نگفتم.بیهان گفت جمع کن این ضبطو معلوم نیست چجوری درستش میکنین همش دروغه شاردا با خودش گفت اره دروغه چون من اینارو سرهم کردم حالا ببینین چی میشه. پرومو:مال دیشبی بود

ین قسمت شروع میشه با عامامایی که بانی رو برمیداره میبره اتاق خودش.شاردا به تاپکی گفت اخه عامامایی چطوری صدای تورو ضبط کرده ینی تو واقعا بی خبری واسو گفت اره تاپکی بی خبره تو چی؟؟تو با خبری؟!شاردا گفت به من چه ربطی داره واسو گفت چون همیشه هروقت از این خونه دود بلند میشه از شعله های آتیش کارای تو بلند میشه شاردا گفت مادرجون من چجوری میتونم برعلیه خونواده خودم نقشه بکشم آخه این دروغه. شاردا به شکل تاپکی دراومد و رفت پیش عامامایی عامامایی بهش سیلی زد و شاردا یاد سیلی هایی که تا اون روز از همه خورده بود افتاد و با خودش گفت چه سیلی بود همه سیلی هایی که تاحالا خورده بودمو فرستاد جهنم.عامامایی گفت چرا انقد دو رو بازی درمیاری تاپکی چرا تینارو نجات دادی.شاردا میخواست حرف بزنه که عامامایی کتکش زد و گفت باید فردا عروسی بانی و پسرمو جلو همه قبول کنی وگرنه به شوهرت همه چیو میگم. عامامایی با اسلحه به هوا شلیک کرد واسو اومد گفت این چه کاریه عامامایی گفت تاپکی میخواد یه چیزی بهتون بگه .شاردا گفت منم میخوام یه چیزی بگم .عامامایی اسلحه رو گرف سمت شاردا و گفت خفه شو فقط تاپکی حرف میزنه.تاپکی گفت میخوام بگم من برای عروسی دخترم بانی و پسر عامامایی آمادم .همه شوکه شدن شاردا با خودش گفت کاسه ای زیر نیم کاسس وگرنه تاپکی عادت نداره انقد زود تسلیم.بشه .بانی ناراحت شد خانزاده به تاپکی ادای احترام کردوعامامایی ه تاپکی گفت تو مادر خوبی هستی تصمیم خیلی درستی گرفتی. واسو و بیهان تاپکیو اوردن اتاق و دعواش کردن که چرا عروسیو قبول کردی.شاردا فالگوش وایساده بود که تاپکی در اتاقو بست و شاردا نتونست چیزی بشنوه و رفت.تاپکی به بیهان و واسو گفت من ظاهرا قبول کردم تا بتونم عروسیو متوقف کنم ما باید کاری کنیم که اونا خودشون از عروسی منصرف بشن.بیهان گفت اگه منصرف نشن چی.تاپکی گفت من فکر همه چیو کردم تو فقط کمکم کن بانی با سر و وضع شبیه روح و چاقو به دست اومد اتاق خانزاده ..تاپکی و بیهان هم پنکه و نور ترسناک سمت بانی گرفته بودن خانزاده از خواب پاشد و بانیو تو اون وضع دید و ترسیدبانی گفت من یه دیوونه م و تو عاشق منی ..میخوای با یه دیوونه ازدواج کنی ؟!خانزاده گفت نه نه من نمیخوام اینکارو بکنم .بانی با چاقو افتاد دنبال خانزاده و خانزاده ترسید و رفت پشت پرده قایم شد .بانی رفت و خانزاده رفت پیش عامامایی.بیهان و تاپکی اومدن بانیو فرستادن بره سرجاش بخوابه تا کسی شک نکنه. خانزاده اومد پیش عامامایی و بهش گفت مامان بانی دیوونه شده با یه چاقو افتاده دنبالم میخواد منو بکشه.عامامایی گفت اونی که دیوونه شده تویی.عامامایی لحافو کنار زد و گفت ببین بانی پیش من خوابه برو توهم بخواب چرند نگو .تاپکی به بیهان گفت حالا ببین چجوری همه چی درست میشه و بیهان تاپکیو بغل کرد. عامامایی و تاپکی لباس عروس دومادی انتخاب میکردن.تاپکی گفت من بانیو قانع کردم اونم برا.ازدواجش.خیلی خوشحاله عامامایی به بانی گفت دخترم برو برا پسرم سیب بیار.بانی رفت یه سیب و یه چاقو برداشت خانزاده با دیدن چاقو تو دستای بانی ترسید و مانتی مسخرش کرد .واسو اومد الکی به تاپکی گفت این کاری که میکنی اشتباه من ازت حمایت نمیکنم.شاردا اومد و تینا رو با خودش اورد نشوند پیش بانی و به تاپکی گفت حالا که داری بانیو عروس میکنی تینارو هم عروس کن و خوشیمونو دو برابر کن بیا این عکس پسرارو ببین و واسه خودت دوماد انتخاب کن .تاپکی و عامامایی شوکه شدن شاردا با خودش گفت تو درو به روی من بستی تا چیزی نشنوم ولی من برای خوندن ذهن تو یه سوراخی بزرگتر از در درست کردم پرومو : تاپکی تو خیابون شاردا ( با ظاهر تاپکی ) رو میبینه و دنبالش میکنه میگیرتش و به زور ماسکشو درمیاره و میبینه شارداس و شوکه میشه.

ین قسمت شروع میشه با واسوندرا که سره شاردا داد میزنه میگه دیوونه ایی؟یعنی چی میگی تینا هم همراه بانی ازدواج کنه.عامامایی میگه اره شاردا راست میگه فکره خوبیه که تینا هم ازدواج کنه مگه نه تاپکی؟تاپکی میاد به تظاهر شاردا رو بغل میکنه و میگه مرسی که به فکره منو و بچه هامی اره راست میگی هردوشون یه دفعه باهم ازدواج میکنن بده من عکسه پسرایی که انتخاب کردی رو ببینم.مانتی یه تماس دریافت میکنه وبا عاماماییو خانزاده میره.شاردا هم از رفتار تاپکی که باهاش موافقت کرد شوکه شده و میره.بانی و تینا هردو زل میزنن به تاپکی و تعجب زده اند.بانی میگه مامان جونه هرکی دوست داری حداقل تینا رو شوهر نده الان.تاپکی میگه نه بابا من به تظاهر قبول کردم یادت نره مامان و بابات هیچوقت بر علیتون کاری انجام نمیدن. بانی یواشکی تو تخت چشاشو وا میکنه میبینه عامامایی خوابه و میره بیرون.خانزاده یهو از زیره تخت میاد بیرون و عامامایی رو بیدار میکنه.عامامایی میگه باز چیه.نکنه دوباره از اون خوابای چرت دیدی.خانزاده میگه نه من الان بهت حیقیت رو نشون میدم به جونه خودم راست میگم اون دختره بانی دیوونه س دیوووونه.عامامایی گفت دیوونه تویی خره اون کناره من خوابه.یهو میبینن بانی رو تخت نیست و عامامایی شوکه میشه.خانزاده گفت دیدی گفتم؟بیا بریم همه چیو ثابت کنم بهت.عامامایی و خانزاده میرن تو حیاط میبینن بانی یه شمع تو دستشه و داره اینو انور میره. عامامایی به بانی میگه این وقته شب بیرون چیکاار میکنی؟خانزاده میترسه و پشته عامامایی قایم میشه.بانی دوره عامامایی و خانزاده اتیش روشن میکنه و میره.شاردا میاد اب میاره اتیشو خاموش میکنه و عامامایی و خانزاده از اتیش میان بیرون و شوکه شدن. صبح شد.عامامایی به تاپکی میگه دیگه نمیخوام دخترت عروس من بشه.تاپکی میگه اع اینطوری که نمیشه دخترم باید عروستون بشه.بانی هم به خانزاده میگه اره من میخوام زنت شم من دیوونتم.خانزاده میره عقب میترسه و میگه روانی طرفه من نیا.کیسار میاد.خانزاده میگه این بانی دیوونه س کیسار ازش دور شو اون یه روحه.کیسار میترسه و فرار میکنه طرفه مانتیو خانزاده.تاپکی میگه نه دختره من دیوونه نیس.دختره من خیلی خوبه.عامامایی میگه خوبیهایه دخترت بخوره تو سرم حالا میفهمم چرا میخوای پسرم با دخترت ازدواج کنه.چون میخوای از شره دختره دیوونه و روانیت خلاص شی.این عروسی سر نمیگیره و ماهم از اینجا میریم.واسو میاد به تاپکی میگه افرین نشقه خوبی بود.شاردا همه چیو میشنوه و با خودش میگه پس همه نقشه بود؟من میدونستم تاپکی زود تسلیم نمیشه.میدونم چیکار کنم میرم جلوشونو میگیرم و زندگیتو جهنم میکنم. شاردا با ظاهر تاپکی میره جلویه ماشین عامامایی رو میگیره و نمیزاره برن.عامامایی پیاده میشه میگه روانی توهم مثل دخترت روانیی ایی؟تاپکی میگه نه لطفا نرین اونا همش نقشه دخترم بود تا ازدواجو بهم بزنه و کاری کنه شما برین.عامامایی میگه راست میگی؟تاپکی میگه اره قسم میخورم.تاپکی از اون بالا میبینه شاردا با ظاهر تاپکی داره با عامامایی حرف میزنه و با خودش میگه اون کیه اخه چرا شبیه من لباس پوشیده؟میاد پایین تر یهو میبینه یکی شبیه خودشه داره با عامامایی حرف میزنه و شوکه میشه و میگه چطور ممکنه اون کاملا شبیه منه اخه اون کی میتونه باشه. تو خیابون شاردا داره ماسکشو در میاره یهو تاپکی رو میبینه شوکه میشه و میاد جلو میگه چقدر تو شبیه منی ها؟همه اینا زیره سره تو بود؟شاردا سعی کرد فرار کنه.تاپکی میگیرتش و میزنه زیره گوشش و میگه چهره واقیعیتو نشونم بده تو کی هستی؟و ماسکه شاردا رو در میاره میبینه شارداس و بیشتر شوکه میشه.شاردا میگه همه اینا زیره سره منه.من زندگیه دخترتو خراب کردم عوضی.همه و همه اینا زیره سره من من خودمو شبیه تویه لکنتی کردم تو همه چیه منو ازم دزدیدی.حالا تو با چشایه خودت میبنی که چطوری زندگیه دخترت از بین میره.و شاردا بعده گفتنه این حرف مثل خر میخنده و میره.تاپکی با خودش میگه شاردا یه بار دیگه هم منو گول زد دخترمو بدبخت کرد. واسوندرا واسه بانی لباس میاره و میگه این لباسارو عوض کنو و دوباره بانیه خودم شو.تینا میگه اره بانی عوض کن لباستو.از این به بعد هم دوباره بگو عجببب.بانی گفت عجبببب من الان میرم لباسامو عوض کنم.بانی خواست لباسارو بگیره که یهو یکی چاقو پرت کرد رو لباس بانی.همه برگشتن دیدن عامامایی و خانواده ش دوباره برگشتن. تاپکی تو خیابون میگه نمیزارم بلایی سره دخترم بیاد.حالا همه دنیا میبینن که یه مادر واسه بچه ش چه کارایی میتونه بکنه. پرومو:عامامایی چاقو میاره جلو بانی.بیهان خواست بیاد جلو کع عامامایی اسلحه اوورد جلو بیهان.تاپکی میاد میگه همه چی زیره سره شارداهه.شاردا میاد میگه هووووی تاپکی.

این قسمت شروع میشه با عامامایی که چاقو میاره جلو بانی و میگه تو میخواستی مارو بکشی؟بیا نشون بده چطوری میخوای بکشی جوجه بیا نشونم بده.واسو میاد میگه هی چته واسه چی برگشتی شما که نمیخواستین با بانیه دیوونه ما ازدواج کنین.خانزاده میاد جلو واسو رو هل میده و چاقو میزاره رو گردن بانی.بیهان میاد میخواد بانی رو نجات بده که مانتی میگیرتش.عامامایی هم اسلحه میگیره جلو بیهانو و میگه حرف دهنتو بفهم میخواستین سره مارو شیره بمالیت؟حالا ببین با دخترت چیکار میکنم.عامامایی به کیسار میگه تیناو بانی رو ببر.کیسار هم میبره.تاپکی میاد میگه همه چی زیره سره شاردا بود اینا همش نقشه اون بود.همه شوکه میشن.تاپکی میگه اون خودشو شبیه من کرده و نقشه کشیده دخترمو شوهر بده تو این سن تا از من انتقام بگیره.عامامایی میگه خفه ماره دوروع.تاپکی میگه لطفا همتون منو باور کنین اون شاردایه لعنتی همه چی زیره سره اونه.شاردا میاد میگه هوووی تاپکی این مزخرفات چیه میگی چرا بمن تهمت میزنی؟هیچکس حرفایه مسخره تورو باور نمیکنه مگه میشه من خودمو شبیه تو کنم؟شاردا رو به عامامایی میگه اصلا همچین چیزی ممکنه که منه شاردا تاپکی شم؟عامامایی میگه اه خفه شین سرم رفت اوف همتون دیوونه ایین.عامامایی و خونواده ش میرن بیرون.تاپکی میگه شاردا عجب مکاری هستی؟شاردا میگه چرا همیشه منو مقصر میدونی ها؟هر غلطی میخوای بکن ولی منو مقصر ندون فقط اه.شاردا تاپکی رو هل میده تو بغل بیهانو میره. بانی و تینا تو اتاق دارن گریه میکنن.کیسار میاد تو غذا میاره واسشون و میگه گریه بسه دیگه بگیرین غذا بخورین.تینا به کیسار گفت از عامامایی نمیترسی که واسمون غذا اووردی؟کیسار گفت شماها عینه خواهرمین و من نمیخوام خواهرام گشنه بمونن. تو اتاق تاپکی به بیهان و واسو میگه حرفمو باور کنین همه چی زیره سره شارداس واسه اینکه از من انتقام بگیره اینکارارو میکنه.بیهان میگه ما بهت اعتماد داریم حرفتو باور میکنیم.واسو میگه ای خدا من چه غلطی کردم اون شاردارو عروسه خونم کردم ای خدا غلط کردم.(پ.ن:تازه فهمیدی زرنگ؟)بیهان میگه من یه کاری میکنم که شاردا خودش اعتراف کنه. شاردا داره با خودش میگه تاپکی خانم هرکاری میخوای بکن ولی نمیزارم تو ثابت کنی همه چی زیره سره من بود.حالا باید این ماسکو اتیش بزنم.خواست ماسکو اتیش بزنه که یهو صدایه واسو و بیهان اومد.شاردا رفت قایم شد.واسو و بیهان از حضور شاردا خبر داشتن و بیهان با تظاهر به واسو گفت نه مامان من نمیزارم بانی ازدواج کنه باید یه کاری بکنیم امشب منو تاپکی و دوتا دخترمون فرار میکنیم.هیچکس هم نمیتونه جلومونو بگیره.شاردا همه چیو میشنوه و میگه چرا خودم فکرشو نکرده بودم اینا بازم نقشه دارن خوب شد ماسکو اتیش نزدم باو.شاردا میره.واسو و بیهان از اون گوشه میان بیرون.بیهان به تاپکی اس میده و میگه نقشمون عملی شد حالا نوبت توعه. مانتی میاد اهنگ میزاره و داره میرقصه.تاپکی میاد ضبطو خاموش میکنه.مانتی برمیگرده میگه چته تو چرا خاموشش کردی.تاپکی میگه اووف تو اول یاد بگیر حرف بزن لکنتی بعد بیا واس ما برقص.مانتی گفت تو به کی میگی لکنتی؟تو خودت با لکنت حرف میزنی که.تاپکی میگه حداقل از تو بهتر حرف میزنم.مانتی میگه فکر کردی کی هستی؟تاپکی یهو دوتا سیلی باره مانتی میکنه و مانتی میگه یه بار دیگ بزن ببین چیکارت میکنم.تاپکی هزار تا میزنم میخوام ببینم چه غلطی میخوای بکنی و یکی دیگه هم سیلی میزنه و میگه با حرفایه مردونه خودتو مرد ندون جوجه و یکی دیگه هم سیلی میزنه و میگه لکنتی و میره طبقه بالا.مانتی اسلحه در میاره و میگه حالا واست دارم.تاپکی با خودش میگه من زدم مانتی رو عصبانی کردم خخ.تاپکی میره و شاردا با ظاهر تاپکی میاد که مانتی روش اسلحه میکشه شاردا هم شوکه میشه.مانتی میگه دارم واست میمون به کی میگفتی لکنتی ها؟به من سیلی میزنی؟شاردا حواسه مانتی رو پرت میکنه و با جیغ و داد فرار میکنه مانتی هم دنبالش میاد.شاردا هی بالشت و وسایلارو پرت میکنه طرفه مانتی و سعی میکنه از دستش فرار کنه.که همه میان.شاردا میگه با من چیکار کردی من کی سیلی زدم بهت داری اشتباهی فکر میکنی.مانتی میگه خفه شو من ولت نمیکنم تو بهم سیلی زدی تو بهم گفتی لکنتی.عامامایی میگه حتما اشتباه شنیدی.مانتی میگه خیلی خب کاریش ندارم.یهو واسو میگه نه من خودم شنیدم تاپکی بهش لکنتی و خودم دیدم که چها تا سیلی بارش کرد باو.(پ.ن:واسو میدونست اون شاردا تو ظاهر تاپکیه واسه همین داره بر علیه ش حرف میزنه خخخ)شاردا میگه نه والا دروغ میگه من نگفتم.مانتی میگه حالا ببین باهات چیکار میکنم تاپکی.شاردا میگه اه چیه هی تاپکی تاپکی میگی من شارداهم و ماسکشو در میاره همه میبیننش و شوکه میشن.مانتی میگه توییی؟بیهان میگه اره این شارداس تاپکی اصلیه اوناهاش اون بالاس. پرومو:بیهان میاد جلو ازدواجو میگیره و عامامایی رو بیهان اسلحه میکشه و بیهان اسلحه رو کنار میزنه.

ین قسمت شروع میشه با تاپکی که میاد به همه میگه اره من تاپکی اصلیم اون شاردا بود که خودشو شکل من کرد و قرار ازدواج بانیو گذاشت شاردا گفت اره من کردم ولی من هیچ مشکلی با بچه ها ندارم مشکل من فقط با توعه من برای انتقام گرفتن از تو بچه هاتو وسیله کردم لازم باشه دست به کارای بد تر از اینم میزنم ازت متنفرم متنفرررر تاپکی گفت میدونی چیه شاردا اگه تو زندگیت عشقو تجربه کرده بودی هیچوقت این صفات بد تورو پیدا نمیکرد که روحتو جلد کنه تو قلبت خیلی تاریک شده که جز انتقام به هیچ چیز دیگه ای نمیتونی فکر کنی تاپکی به پلیس زنگ زد پلیس اومد شاردا رو ببره که شاردا گفت فکر نکن شکست خوردم من برمیگردم و ازت انتقاممو میگیرم پلیس شاردارو برد مانتی و کیسار جفتشون از تاپکی عذر خواهی کردن مانتی لکنتش گرفت و تاپکی به شونش تالاپچه زد و گفت بخاطر سیلی هایی که بهت زدم معذرت میخوام مانتی گفت تو بهم سیلی زدی تا متوجه اشتباهم کنی تاپکی گفت قبل از رفتن بانیو ببینین کیسار گفت بچه ها خوابن دیگه مزاحم نمیشیم عامامایی اینا همگی رفتن و پانده ها شاد و خوشحال دعا کردن بیهان اومد اتاق بچه ها و لحاف بانیو کنار زد و دید نیست تینا بیدار شد بیهان ازش پرسید بانی کجاست تینا گفت همین جا خوابیده بود عامامایی بانیو به زور اورد معبد و به عابد گفت عقدو بخونه کیسار گفت چرا اینکارو باهاش میکنین مانتی گفت ساکت باش به تو ربطی نداره عامامایی گفت خود مادر بانی اینو خواست و بانی شوکه شد بیهان همه رو صدا زد همه اومدن اتاق و گفتن چیشده بیهان گفت بانی گم شده حتما عامامایی دزدیدتش تاپکی گفت ولی اونا معذرت خواهی کردن بیهان گفت تو چقد ساده ای چطور انقد زود به همه اعتماد میکنی شاردا تو زندان بود داشت به سرنوشت خودش و تاپکی فکر میکرد که افسر اومد گفت تو آزادی مانتی اومد به شاردا گفت من آزادت کردم ازت میخوام برام یه کاریو تموم کنی مانتی ماسک تاپکیو به شاردا نشون داد ... بانی تلفن خانزاده رو کش رفت و رفت یه جای خلوت به تاپکی زنگ زد تاپکی جواب داد بانی گفت عامامایی منو به زور اورده معبد و میخواد منو به ازدواج پسرش دربیاره تاپکی گفت نگران نباش دخترم من همه چیو میدونم میام پیشت بانی با شنیدن این حرف تاپکی تصور کرد که تاپکی واقعا خودش به عامامایی پیشنهاد این ازدواجو داده و تلفنو انداخت عامامایی و خانزاده بانیو پیدا کردن و برگردوندن سر محراب عقد کیسار گفت ازتون خواهش میکنم بانیو ول کنین اون فقط 8 سالشه کاریو که با من کردینو در حق اون نکنین عامامایی اسلحه رو گرفت سمتش و گفت نکنه دلت میخواد بمیری بانی شوکه شد عامامایی به عابد گفت رسمارو انجام بده عابد گفت خونواده عروس بیان مانتی گفت مادر عروس برای انجام رسوم میادش شاردا با ظاهر تاپکی اومد و گفت من مادر بانیم و برای انجام رسوم این ازدواج آمادم بانی گفت مامان شما؟! عامامایی گفت من که بهت گفتم دختر جون مادرت خودش مسئول همه ایناس بانی گفت ولی چرا مامان تو منو دوس داری مگه نه شاردا گفت کدوم عشق کدوم دوس داشتن من ازت متنفرم فقط تنفر پرومو : بیهان برای پس گرفتن بانی با افراد عامامایی درگیر میشه عامامایی میخواد به تاپکی شلیک کنه که بیهان خودشو میندازه جلوی تاپکی و تیر بهش میخوره و از باللی تپه به دره پرت میشه و تاپکی فریاد میزن

ین قسمت شروع میشه با شاردا تو ظاهر تاپکی که به بانی میگه راستش من از دستت خسته شدم تینا خیلی بهتر از توعه من بدون خبر پدرت این تصمیمو گرفتم که ازت خلاص بشم بانی گفت نه مامان تو منو خیلی دوس داری تو حتی طاقت دیدن گریه های منو نداری اگه ازم دلخوری ازت عذر میخوام ولی لطفا اینکارو با من نکن شاردا گفت بسه انقد ادا در نیار ساکت بشین و ازدواجتو بکن شاردا لباس بانی و خانزاده رو به هم گره زد و اونا شروع کردن به چرخیدن دور اتیش شاردا دید تاپکی و بیهان دارن میان قایم شد بیهان اومد با افراد عامامایی درگیر شد تاپکی بانیو بغل کرد و بانی شوکه شد بیهان گفت اگه به دخترم نزدیک بشین زنده زنده میسوزونمتون عامامایی گفت خاندان شما خاندان مارو به تمسخرگرفت این تمسخرو بی جواب نمیذارم مانتی بانیو گرفت و بردن سوار ماشین کردن کیسار گفت این کار تون خیلی اشتباهه بانیو ول کنین عامامایی به کیسار سیلی زد و بانیو به زور بردن همه سوار ماشین تارو شدن و افتادن دنبال بانی بیهان سوار موتورش شد و گفت یا امروز این داستانو تموم میکنم یا میمیرم خونواده تو راه گم شدن ولی بیهان با موتورش جلوی ماشین عامامایی رو گرفت و خواست به بانی نزدیک بشه که افراد عامامایی مانعش شدن مانتی گفت اگه نزدیک بیای دخترتو میکشم بیهان افراد عامامایی رو زد و یه سنگ بزرگ برداشت تا باهاش مانتیو بکشه که عامامایی رو زمین یه اسلحه دیدو برش داشت و به هوا شلیک کرد عامامایی به بیهان گفت سنگو بنداز زمین وگرنه بهت شلیک میکنم بیهان سنگو انداخت عامامایی اسلحه رو گرفت سمت تاپکی و گغت هرچی میکشم از دست توعه حالم از این ریختت به هم میخوره الان میکشمت و همه رو خلاص میکنم خانزاده گفت اعصابتو کنترل کن مامان هرچی بشه اون مادر بانیه بانی یاد حرفای شاردا (که فکر میکنخ خود تاپکی بود) افتاد و دست تاپکیو ول کرد عامامایی به سمت تاپکی شلیک کرد و بیهان خودشو سپر تاپکی کرد و گلوله ها به قلب بیهان اثابت کرد بیهان از سمت تپه افتاد و آویزون شد همه شوکه شدن و داد زدن تاپکی دستای بیهانو گرفت و گفت چرا اینکارو کردی بیهان گفت چون اگه تو میمردی منم نمیتونستم بدون تو زندگی کنم تاپکی گفت فکر کردی من میتونم بیهان گفت باید بتونی ..تو ماشین قراضه ی پرروی من بیهان گفت بهم چنتا قول بده تاپکی گفت بس کن بیهان تو هیچیت نمیشه بیهان گفت میبینی که شده...بهم قول بده... تاپکی با گریه گفت باشه قول میدم..بگو چیکار باید بکنم بیهان گفت قول بده بخاطر مرگ من گریه نکنی تو که یادته من طاقت هرچیزو داشتم جز دیدن اشکای تو قول بده همیشه بخندی مراقب بچه هامون باشی اونا نشونه های عشق مان قول بده نمیذاری عشقمون بدنام بشه قول بده مراقب همه باشی مراقب کل خونواده... من با تو بهترین روزای عمرمو تجربه کردم من از خدا هیچ گله ای ندارم.. تو تموم زندگی منی...زندگیمو به تو میسپرم تاپکی..مراقب زندگی من باش...مراقب خودت باش پرومو : بیهان به تاپکی میگه خیلی دوست دارم و دستش ار دستای تاپکی جدا میشه و از تپه به دره میوفته.

ین قسمت شروع میشه با بیهان که به تاپکی خیلی دوست دارم و از دره پرت میشه پایین و میمیره.همه تو شوکن و گریه میکنن.پلیسا میان.واسو میاد طرف عامامایی و دو سه تا سیلی بارش میکنه میگه بچمو کشتی راحت شدی؟واسو یه سیلیه دیگه هم به عامامایی میزنه.پلیسا میان عامامایی و خانوادشو میبرن.تاپکی از حال میره و میوفته زمین همه میان دورش دوباره شروع میکنن به گریه کردن.به جز بانی که با نفرت به تاپکی خیره میشه. واسو میاد تو اتاق بیهان و یاده خاطراتش با بیهان میوفته و گریه میکنه.بابوجی میاد پیشه واسو.واسو با صدایه بلند به گریه کردن ادامه میده و اسمه بیهانو هی صدا میکنه.و میگه خدایا بیهانو بهم پسش بده خواهش میکنم. همه نشستن تو حال و دارن مراسم کوچیک مرگ بیهان رو میگیرن و همشون یاده خاطراتشون با بیهان میوفتن و به گریه ادامه میدن.تارو میخواد گل بندازه رو عکس بیهان که تاپکی جلوشو میگیره.(پ.ن:انداختن گل رو عکس یعنی طرف مرده.) تاپکی به تارو میگه داری چیکار میکنی؟وقتی من الان زنده م یعنی بیهانه منم زنده س.اون برمیگرده.تارو میگه تاپکی قبول کن بیهان دیگ مرد.تاپکی میگه این گردنبد ازدواج دوره گردنه منو این سیندور رو میبینی رو پیشونیمه؟تا وقتی که اینا پیشمن یعنی بیهان زنده س.بیهان رو به عکس بیهان میگه بیهان ببین اینا چی میگن درباره ت ولی من بهت قول دادم که همیشه بخندم.ببین منم دارم میخندم لطفا برگرد من به خاطر تو دارم میخندم.و عکسه بیهانو با گریه بغل میکنه.بانی یاده مرگ بیهان میوفته و قابه عکسو از تاپکی میگیره و میگه بهش دست نزن.همه شوکه میشن.بانی میگه حق نداری به پدرم دست بزنی.تاپکی میگه دخترم همه چی درست میشه و بانی رو بغل میکنه و میگه بابات چیزیش نیس برمیگرده.بانی تاپکی رو پس میزنه و میگه پدرم به خاطر تو مرد.تو یه دوروعه و دروغگویی.بانی میره کیفشو میاره و یه جام به تاپکی نشون میده و میگه اینو وقتی شاگرد اول شدم بهم دادن.بعد یه عروسک در میاره میگه این وقتی تولدم بود برام خریدی.و چند تا نامه بیرون میاره و میگه این نامه هارو من واسه تو نوشتم از خدا توش تشکر کرده بودم که تورو بهم داده. فکر میکردم بدون تو نمیتونم زندگی کنم ولی فهمیدم که اشتباه میکنم و نامه هارو پرت میکنه تو صورت تاپکی و میگه من زندگی میکنم اونم بدون تو.تاپکی میگه بانی دخترم چی میگی؟بانی میگه تو بهم گفته بودی ازم متنفری نه؟(پ.ن:شاردا خودشو شبیه تاپکی کرده بود با همون ماسکش و اومد به بانی گف که ازت متنفرم. بانی هم منظورش به همون حرفه شارداهه.)بانی میگه اگه از من متنفری پس چرا منو به دنیا اووردی؟واسو سره بانی داد میزنه و میگه چی میگی بانی اون مادرته تورو خیلی دوست داره.بانی میگه نه.اون از من بدش میاد.واسه همین باعث شد بابامو از دست بدم.تارو میگه اون مادرته نباید اینطوری بهش بگی دخترم.بانی میگه نه به خاطر اون بابام مرد اون میتونست دسته بابامو ول نکنه ولی ول کرد.بابایه من اگه نیاد منم دیگه نیستم بدونه بابام من یه یتیمم یه یتیم.دیگه من دخترت نیستم از این به بعد تینا فقط دخترته.تو دیگ فک کنم من همراه بابام مردم.و بانی از خونه داره میره.تاپکی هم دنبالش میره. بانی میره تو خیابون سواره اتوبوس میشه و داره میره.تاپکی هم پشته اتوبوس داد میزنه میگه تورو خدا ترکم نکن بانی لطفا بمون.بانی با خودش میگه من دیگه مامانی ندارم و فقط بچه بابامم. من بانی بیهان پانده ام فقط.و اتوبوس دور میشه و بانی میره.تاپکی تو خیابون داره گریه میکنه که شاردا میاد میگه اوخههه دخترتم همراه شوهرت از دست دادی.دیگه دخترت ازت متنفره و ازت دور شده چرا داری گریه میکنی حالا؟تاپکی میگه همه چی بازم زیره سره تو بود؟شاردا میگه اره بازم همه چی زیره سر من بود من دوباره خودمو شبیه تو کردمو اون رفتارارو با بانی کردم تو معبد(پ.ن:اشاره به همون تیکه ایی که بانی گف به تاپکی تو ازم متنفری.)شاردا میگه بیچاره بانی تورو چقدر دوست داشت ولی الان دیگ نداره فقط ازت متنفره.حالا دیگه هردو بی حساب شدیم.تو خیلی وقته پیش همه چیزمو ازم گرفتی منم الان همه چیزتو ازت گرفتم از جمله عشقتو و دخترتو و خنده هاتوو همه چیزاتو گرفتم. پرومو:تاپکی به شاردا میگه تو شوهرم و دخترموازم گرفتی.ولی یادت باشه بیهانه من و دخترم هردو بر میگردن.این قوله یه مادر به توعه.و توهم هیچوقت خوشبخت نمیشی.شاردا خواست به تاپکی سیلی بزنه که تاپکی جلوشو گرف.

قسمت امشب شروع میشه با شاردا که به تاپکی میگه اگه تو پیروز میشدی من شکست میخوردم و الان که تو شکست خوردی من پیروز شدم بشین و تا اخر عمرت برای شوهر و دخترت گریه کن تاپکی گفت ادمای خوب هرگز شکست نمیخورن و تو امروز اینم ثابت کردی که ادمای بد هرگز عوض نمیشن شوهر و دختر من یه روز برمیگردن این قول شوهرم به من و امید من به دخترمه و ایمانم به خدا ما دوباره دور هم جمع خواهیم شد و تو سالها در حسرت داشتن یه رابطه خواهی بود در حسرت داشتن یه شوهری که عاشقت باشه یه بچه ای که حاصل عشقت باشه نه حاصل توز و کلک شاردا میخواست تاپکیو بزنه که تاپکی دستشو گرفت واسو یه تماس از تاپکی دریافت کرد و تاپکی بهش گفت که بانی سوار اتوبوس شد و رفت و من نتونستم جلوشو بگیرم واسو گفت آخه اون تنهایی کجا میتونه رفته باشه اون یه بچه کوچیکه تاپکی یهو از پشت تلفن داد زد و کمک خواست و تلفن قط شد واسو نگران شد تینا پرسید چه اتفاقی واسه مامانم افتاده واسو گفت چیزی نیست و به چوتکی گفت تینارو ببره اتاقش بابوجی و تارو از واسو پرسیدن چیشده و واسو بهش توضیح داد و سه تایی رفتن کنار ایستگاه اتوبوس تا دنبال تاپکی بگردن دو نفر تاپکیو دزدیدن و بیهوشش کردن و اوردن یه جای تاریک دست و پاشو بستن و رفتن واسو درحال گشتن دنبال تاپکی موبایل تاپکیو رو زمین دید و نگران شد اون عکس تاپکیو تو ایستگاه به همه نشون داد ولی هیچکس سراغی از تاپکی نداشت واسو زد زیر گریه و گفت خدایا چه بلایی سر زندگی پسرم بیهان اومد خودش که نیست اگه اتفاقی برا امانتی هاش بیوفته من چه جوابی به پسرم بدم بیهان برگرد ببین چی به تاپکیت اومده توکه همیشه تو هر سختی کنارش بودی تینا با دیدن کابوس از خواب پرید و سراغ تاپکی و بانیو گرفت چوتکی دلداریش داد و بغلش کرد و گفت نگران نباش اونا برمیگردن واسو اینا برگشتن خونه بابوجی به پلیس خبر داد که دنبال تاپکی و بانی بگرده پلیس گفت ما هیچ مسئولیتی درقبال بانی نداریم چون اون با میل خودش رفته ولی برای پیدا کردن تاپکی به پول نیازه تا بتونیم عکسشو تو روزنامه ها چاپ کنیم واسو قبول کرد تینا اومد از واسو سراغ تاپکیو گرفت اونم هیچ جوابی نداشت که بده همشون گریه کردن و به خاطرات خوبشون با بیهان و بانی و تاپکی فکر کردن یه نفر به واسو زنگ زد و گفت اگه میخوای تاپکی و بانیو ببینی هرچی پول داری جمع کن بیار به ادرسی که میگم یادت باشه به پلیس خبر ندی وگرنه هیچکدومشون زنده نمیمونن واسو پولاشو جمع کرد و رفت به ادرسی که طرف بهش داد واسو اومد داخل و گفت کسی نیست؟!واسو عکس تاپکی و بیهانو اونجا دید و شوکه شد شاردا اومد بیرون و واسو شوکه شد شاردا چمدون پول رو از واسو گرفت و گفت چکش نمیکنم چون مطمئنم تو به من کلک نمیزنی واسو گفت تو اینجا؟! شاردا گفت اره من بودم که بهت گفتم بیای اینجا واسو گفت اخه اونی که به من زنگ زد یه مرد بود شاردا گفت من بودم من صدامو با اپلیکیشن مبدل ویس زن به مرد عوض کرده بودم اصن بیخیال شماکه از این چیزا سر نمیاری واسو گفت تاپکیو تو دزدیدی شاردا گفت اره واسو گفت تو از این کارا چی گیرت میاد شاردا گفت مادر شما از تاپکی یه الهه ساختی و منو شیطان کردی به اون عشق و به من خشم نشون دادی اون هیچ کاری نکرد و همه چی به دست اورد و من هرکاری کردم هیچی بهم ندادین شما از این کارا مگه چیزی گیرتون اومد ؟! واسو شوکه شد پرومو : شاردا به واسو میگه 24 ساعت بهت وقت میدم بدون کمک پلیس و تنهایی تاپکیو پیدا کنی اگه نتونی جسدشو بهت تحویل میدم

این قسمت شروع میشه با شاردا که به واسو میگه تو مث یه انسان با من برخورد کردی که منم باتاپکی مث انسان رفتار کنم؟! تو همیشه از تاپکی حمایت کردی و منو نادیده گرفتی اینم تاوان کاراته واسو گفت اره این تاوان اشتباهمه ولی اشتباهی که بخاطر تو مرتکب شدم تو شاید یادت رفته باشه شاردا که من بودم که ازت حمایت کردم بهت کمک کردم تو هر رقابتی برنده بشی بخاطرت تاپکیو از خونه به طویله روندم ولی در عوض چیشد اون با تحمل همه این تحقیر ها خودشو به جایی رسوند که تو با اون همه توانایی هایی که داشتی نتونستی برسی شاردا گفت بسه تاپکی همیشه ادم مظلومه ماجراس ولی تاوان مظلوم بازیای ائنو یکی دیگه میده...اول بانی بیهان خدا میدونه نفر بعدی کیه که این دختره لکنتی میخواد قربونیش کنه واسو داد زد حرف دهنتو بفهم شاردا گفت تو شرایطی نیستی که بهم دستور بدی تو خیلی تاپکیو دوس داری نه ؟ پس دستاتو بیار بالا و بهم التماس کن جون تاپکیو بهت ببخشم واسو گفت اونی که جون میده و جون میگیره فقط خداست تو کی هستی که من بهت التماس کنم تاپکی نجات پیدا میکنه چون دعای من همراهشه شاردا گفت دعای تو چیکار میتونه بکنه واسو گفت هرکاری..چون من یه مادرم ..یه مادر از خدا بخواد خدا بخاطرش سر و ته دنیارو بهم میاره شاردا گفت پس داری شرط بندی میکنی باشه بهت 24 ساعت وقت میدم بدون کمک پلیس تاپکیو پیدا کنی ولی اگه نتونی یا بخوای پای پلیسو وسط بیاری جسد تاپکیو تحویلت میدم واسو برگشت خونه پلیس ازش پرسید که اونی که بهت زنگ زده بود از تاپکی خبر داشت یا نه؟! واسو یاد تهدید شاردا افتاد و گفت نه طرف دروغ گفت از تاپکی خبری نداشت پلیس رفت بابوجی به واسو گفت تو دروغ گفتی مگه نه؟! واسو گفت اره چون طرف تهدیدم کرد اگه پای پلیس بیاد وسط تاپکیو میکشه بابوجی گفت چی ؟! کی همچین جراتی به خودش داده؟ واسو گفت شاردا و بابوجی شوکه شد و اسلحشو برداشت و گفت لعنت به اون روزی که این ادم عروس این خونواده شد خودم دخلشو درمیارم واسو جلوشو گرفت و گفت عصبانیتتو کنترل کن آقا یکم اروک باش تاپکی ما دست اون ادمه یه حرکت اشتباه میتونه به تاپکی صدمه بزنه بابوجی و واسو و چوتکی همگی اومدن بیرون دنبال تاپکی بگردن چوتکی گفت بهتره به تارو هم بگیم دنبال تاپکی بگرده بابوجی گفت نه حواس اونو پرت نکنین اون فعلا دنبال بانیه بانی تو بازار نگاش به غذا افتاد و یاد تاپکی افتاد که بهش غذا میداد و با خودش گفت تاپکی به خاطر تو بابای من دیگه هیچوقت پیشم برنمیگرده بانی تارو رو دید و قایم شد یهو مانتی بانیو گرفت و گفت تو هم دیگه نجات پیدا نمیکنی نه مامانت میتونه نه مادربزرگت تو خونه واسو سر میز غذا نشسته بود و به خونواده پرجمعیت و محبتی که قبلا داشتن فکر میکرد بابوجی اومد براش غذا اورد و گفت بهور واسو گفت چجوری بخورم من بچمو از دست دادم و نمیدونم تاپکی کجاست تینا با لباسای تاپکی اومد و گفت من اینجام وییر گفت تا وقتی که زن عمو برگرده تینا جای اونو برامون پر میکنه آنو گفت من مامانمو از دست دادم ولی نمیتونم از دست دادن زن عمو و شما رو به چشم بگیرم مادر بزرگ پس لطفا غذا بخورید واسو هم بهشون غذا داد و باهم دیگه خوردن مانتی و خانزاده بانیو اوردن به یه جای تاریک که عابد اونجا بود خانزاده گفت بخاطر تو مادر من الان زندانه ایندفه دیگه نمیذاریم در بری یهو تارو اومد و مانتی وخانزاده بانیو قایم کردن بانی تلاش میکرد تارو رو صدا کنه ولی اونا دهن بانیو گرفته بودن تارو هم هیچی پیدا نکرد و رفت شاردا به واسو زنگ زد و گفت سلام مادر جان پس کجایی زمان داره میگذره یادت نرفته که فقط 24 ساعت بهت وقت داده بودم واسو گفت اگه بلایی سر تاپکی بیاری میکشمت.. شاردا گفت تاپکی نمرده ولی اگه شما دست نجنبونی میمیره و این که حالش چطوره رو هم خودش بهت میگه شاردا تلفنو داد به تاپکی و تاپکی از واسو کمک خواست و گفت که نجاتم بدین شاردا گفت شنیدی مادرجان اینم از تاپکی شما شاردا تلفنو قط کرد و واسو نگران شد پرومو : مانتی لباسای بانی و خانزاده رو برای عروسی به هم گره میزنه کوشی یه چاقو پرت میکنه و لباساشونو از هم جدا میکنه و میاد پیش بانی مانتی ازش میپرسه تو کی هستی کوشی میگه کوشی وقتی میاد مث یه رود خونه طغیان کرده میاد

این قسمت شروع میشه با واسو که به بابوجی میگه موقع حرف زدن با تاپکی صدای زنگ معبد میومد این ینی شاردا تاپکیو یه جایی نزدیکیای معبد قایم کرده باید بریم اطراف معبدو بگردیم خانزاده به زور بانیو گرفته بود گفت تلافی زندونی شدن مامانمو با ازدواج باهات سرت درمیارم مانتی لباس بانیو و خانزاده رو به هم گره زد تا دور اتیش بچرخن یهو یه چاقو پرت شد و لباسای اونارو از هم جدا کرد کوشی اومد مانتی گفت تو کی هستی کوشی گفت کوشی وقتی میاد مث یه رود خونه طغیان کرده میاد واسو و بابوجی اومدن معبدو گشتن ولی هیچی پیدا نکردن خانزاده به کوشی گفت چه کوشی تو کی هستی کوشی گفت من مادر بزرگ بانیم خانزاده گفت مادر بزرگ تاپکی واسوندرا پانده س کوشی گفت واسو مادر ناتنی بیهانه ولی من مادر بزرگ واقعی بانیم به چه حقی به نوه من زور گفتی ها؟! کوشی با چوب افتاد به جون مانتی و خانزاده و کتکشون زدو فراریشون داد کوشی به بانی گفت نترس دخترم اونا رفتن بانی عکس بیهانو برداشت بغل کرد کوشی اشک تو چشاش جمع شد و گفت اگه کسی با چشم بد بهت نگا کنه خودم چشاشو از کاسه درمیارم تو یادگار بیهان منی مث چشام ازت مراقبت میکنم با دیدن بیهان تو وجود تو تورو بزرگ میکنم با من میای مگه نه ...بانی قبول کرد و کوشی با چشایی پر از اشک بانیو بغل کرد واسو اومد داخل معبد و گفت خدایا یه مادر ازت خواهش میکنه مادری که بچشو از دست داده خونوادش از هم پاشیده دخترم تاپکیو بهم بده باد شال الهه رو انداخت رو صورت واسو واسو صدای تاپکیو شنید که داره کمک میخواد واسو برگشت دید یکی با لباس تاپکیو صورت پوشیده داره از دست چن نفر فرار میکنه و کمک میخواد واسو فکر کرد تاپکیه و دنبالش رفت و گرفتش و صورتشو باز کرد و دید شارداس و شوکه شد شاردا گفت چیشدمادر جون میخواستی منو ببری خونه باشه پس بیا بریم شاردا گفت مادرجان فکر کردی کلک زدن به شاردا و پیدا کردن تاپکی انقد آسونه نه واسو گفت پس صدای تاپکی از کجا میومد شاردا گفت از موبایلم ..صدای ضبط شده بود ... شاردا فیلم از تاپکی به واسو نشون داد که از دستاش خون میریخت .. شاردا گفت فقط دو ساعت مونده و تو هیچ کاری نتونستی بکنی ثانیه به ثانیه داری به مرگ تاپکی نزدیک میشی واسو گردن شاردارو گرفت و داشت خفش میکرد که شاردا گفت یکم به کاری که میکنی فکر کن اگه منو بکشی چطوری میخوای تاپکیو پیدا کنی واسو ولش کرد شاردا گفت مث اینکه خیلی زور داری نه؟ برو از این زورت واسه پیدا کردن تاپکی استفاده کن واسو شال شاردارو گرفت و گفت خواهش میکنم بس کن انتقام اشتباه منو از تاپکی نگیر یه عمر برات دعا میکنم دخترمو بهم برگردون شاردا گفت راستش مادر جون این نمایش احساسی شما اصلا مزه نمیده اگه زانو بزنی و بینیتو بو پام بزنی شاید خوشم بیاد واسو زانو زد شاردا گفت خیلی خوبه حالا بذار یه فیلمم بگیرم و بذارمش تو شبکه های اجتماعی واسو گفت حالا تاپکیو بهم بده شارا گفت میدم مادرجون حتما میدم ولی خودشو نه جسدشو میدم شاردا واسو روهل داد و رفت پیش تاپکی و گفت پاشو برای مردن اماده شو میخوام یه نمایش جانانه بسازم شاردا به تاپکی دست زد و دیدتکون نمیخوره و فکر کرد مرده و گفت این ینی تاپکی تموم کرد؟! ینی دیگه کسی هی نمیگه تاپکی تاپکی تاپکی ینی دیگه اون عشق کسل کننده شو به کسی نمیده تموم شدی تاپکی تموم شدی عشقتم مرد خودتم مردی واسو اومد و گفت تاپکی و عشقش جفتشون زندن شاردا پرومو : شاردا به واسو میگه منو ببخش مادر واسو گفت ببخشم؟! تورو؟! کسی که کل زندگیمو به باد داده؟! تو فقط لایق مرگی شاردا واسو با نیزه به شاردا حمله میکنه

این قسمت شروع میشه با بابوجی که میوفته و بیهوش میشه همه نگرانش میشن مخصوصا واسو بابوجی یهو چشمشو باز کرد و گفت یک هیچ واسو گفت مگه بچه ای همه رو سرکارگذاشتی ترسیدم فکر کردم واقعا چیزیت شده بابوجی به واسو گفت تو با چشمت دیدی که من افتادم ولی ندیدی که مُردَم تاپکی هم دید که بیهان افتاد ولی ندید که مُرد پس ازت خواهش میکنم این باورو از تاپکی نگیر بذار زنده بودن بیهانو باور کنه واسو گفت باشه بس کنین بگین ببینم تینا کجاست چوتکی گفت طبق معمول سر کلاس رقصشه تینا رقصید و استادش ازش تعریف کرد و به بقیه گفت که ازش یاد بگیرن دوستای تینا بهش گفتن ای شلوغ چقد خوب رقصیدی بگو ببینم داشتی به کی فکر میکردی اسم مرد رویاهات کیه و تینا گفت سَمَر واسو به تینا زنگ زد و گفت کجایی دخترم تینا گفت دارم میام مامانم کجاست واسو گفت همونجایی که تو این 15 سال میرفت ...کلانتری تاپکی رفت کلانتری و به افسر گفت آقا خبری از شوهر و دختر من نشده؟! افسر گفت خانوم چرا اینطوری میکنی این همه ساله که هی میای و همین سوالو از ما میپرسی ما نتونستیم دخترتو پیدا کنیم شوهرتم مرده تاپکی گفت شوهر من نمرده شما هیچ جسدی از شوهر من پیدا نکردین قلب من اینو قبول نمیکنه قلبم میگه اون زندس افسر گفت شما که چشاتونو قبول ندارین چشاتونو ببندیدن و با قلبتون شوهرتونو تصور کنین وزندگیتونو بکنین انقدم نیاید مارو سرزنش کنین تاپکی گفت من عذر میخوام فقط ازتون خواهش میکنم تلاش کنین بیشتر سعی کنین تینا اومد خونه و واسو رو صدا زد خدمتکاره خورد به تینا لیوان شکست و دست تینا زخمی شد واسو اومد خدمتکارو زد و دکتر خبر کرد چن تا دکتر اومدن و گفتن این فقط یه زخم کوچیکه نیازی به دکتر نداره تاپکی اومد خونه و به واسو گفت مادر باز چیشده چرا انقد شلوغش میکنی فقط یه زخم کوچیکه دکتراروبفرستین بره تاپکی واسه واسو دو لیوان شربت آورد و گفت بخورین واسو یکیشو خوردو گفت شکرش زیاده و اون یکیشو خورد و گفت شکر نداره تاپکی شربت دولیوانو ریخت رو هم و داد به واسو گفت شمام باید با تینا اینطوری رفتار کنی چرا انقد لوسش میکنی باهاش مث بچه ها رفتار میکنی اون اگه فردا پس فردا شوهرکنه بخاطر این کارای شما با خونواده شوهرش به مشکل برمیخوره واسو گفت تو از من چی میخوای که به نوم محبت نکنم؟! تاپکی گفت عشق خوبه ولی بیش از حدش به ضرر تیناس.. واسو گفت تارو انو و وییر و برداشت و با خودش برد خارج تینا تنها نوه ی باقی مونده منه اخرین یادگاری بیهان منه من حاضرم بخاطرش زهر بنوشم جونمو بهش بدم هرکاری براش میکنم توهم حق نداری مانعم بشی واسو رفت و تاپکی گفت بیهان من زندس بانی هم حالش خوبه اونا برمیگردن و شمام عشقتو بین همشون تقسیم میکنی مادر چن نفر داشتن میرقصیدن و فیلمبرداری میکردن یکی از رقصنده ها افتاد و کارگردان دعواش کرد و بانی که کپی تاپکیه اومد و گفت عجب اسمتو گذاشتی کارگردان و داری نقش منفی بازی میکنی تو بااین کارات به جای انرژی استرس میدی کارگردانه گفت اسم تو چیه بانی گفت بانی بیهان پاندم.. بذار من برات برقصم اون وقت میفهمی انرژی ینی چی بانی با دخترا رقصید و همه براشون دست زدن کارگردان اومد و گفت این چه رقصی بود بانی مسخرش کردو گفت چقد زرمیزنه کارگردانه گفت چطور جرات میکنی ..انرژی که گفتی کو بانی گفت هرکسی به اندازه جسمش انرژی داره من که هیکل گنده شمارو ندارم بانی گفت باشه اصن شما بهترینین و استاد بیاین برقصین مام ازتون یاد بگیریم کارگردانه اومد برقصه که بانی سیم دستگاهشو که دور پای یارو پیچیده بودو کشید و طرف افتاد و بانی قاه قاه بهش خندید و گفت عجب انرژی بود با انرژیت کشتی میگرفتی؟! بانی خم شد و گفت بانی بیهان پانده...هرگز این اسمو فراموش نکن پرومو : چن نفر لات تو کوچه بانیو محاصره میکنن و میگن هیچ راه نجاتی نداری بانی استین هایه خودشو بالا میزنه

این قسمت شروع میشه با چنتا زن که واسه بردن آب از شیر محله میان یه نفر میگه صبر کنین اول مایی باید آب ببره اگه بیاد ببینه ازش جلو زدین عصبانی میشه یه زن دیگه گفت خب ماکه نمیتونیم تا شب منتظر اون بمونیم اول ما آب میبریم زنه سطلشو پراز اب کرد و داشت میرفت که کوشی به سطلش ضربه زد و آب ریخت زنه گفت چرا اینکارو کردی کوشی دست زنه رو پیچوند و گفت چون از قانون من سرپیچی کردی ..من مایی ام بُزُرگَ این محل... کوشی اومد سطل آبشو پرکرد و رفت تاپکی اومد پیش تینا و گفت عزیزم داره برات خواستگار میاد اماده ای نه؟! تینا گفت اره تاپکی گفت شبیه شاهزاده خانوما شدی تینا گفت اینو بابام همیشه بهم میگفت تاپکی ناراحت شد تینا گفت معذرت میخوام مامان ناراحتت کردم؟! گریه نکن آرایشت خراب میشه ..تاپکی گفت دارم به بانی و بابات فکر میکنم دلم بینهایت براشون تنگ شده نمیدونم کی برمیگردن تینا گفت برمیگردن مامان چون قلب شما اینو میگه قلب یه مادر هرگز دروغ نمیگه حالا تو فک کن اینجا بودن مطمئنم سربه سرم میذاشتن یا چی میگفتن؟! عجبببب کوشی واسه بانی کیک تولد حاضر کرده بود بانی اومد کیکو پرت کرد و گفت روزی که مادرم منو به دنیا اورد گناه خیلی بزرگی کرد این روز ملعونه.. ملعونه چون من توسط همچین زنی به دنیا اومدم بانی روی روزنامه خبر فارغ التحصیل شدن تینا و عکس مصاحبش با تاپکیو دید و عصبانی شد و روزنامه رو برد زد به دیواری که روش کلی از تینا و تاپکی عکس و خبر بود ..کوشی گفت دخترم من مادربزرگتم بانی گفت تومادربزرگ من نیستی تو فقط حامی من شدی وقتی کنه من تنها بودم ..بانی گریه کرد کوشی گفت دخترم تو اگه منو مادربزرگ خودت نمیدونی باشه قبول نکن فقط لطفا گریه نکن من طاقت دیدن اشکای تورو ندارم چرا بخاطر ادمایی گریه میکنی که بهت اهمیت نمیدن و مدت هاست که فراموشت نکردن بانی گفت ولی من فراموششون نکردم بانی بیهان پانده یه مادر خودخواه داشت که بخاطرش پدر و خونوادشو از دست داد من به دیدن تاپکی خواهم رفت و به خاطر تک تک این بلاهایی که سرم اورد ازش انتقام خواهم گرفت ...بانی دیگه بزرگ شده ...اون قصاص خون پدر و تمام این زمانی که بخاطرش خون گریه کرده رو پس میگیره کوشی گفت منم کمکت میکنم اونا باید تقاص قطره قطره ی اشکای تورو بدن کوشی با خودش گفت این عالیه به کمک بانی انتقام من از تاپکی کامل میشه حالا فقط باید قلب بانیو علیهشون زهرالودکنم مادر و خاله های داماد تینا با طبل و دهل و رقص اومدن و گفتن که تاپکی تینارو بیاره پایین تاپکی تینارو اورد و مادر دوماد چشمش به طلاجواهرات تینا افتاد و طمع برش داشت تینا بهشون ادای احترام کرد و گفت خاله و مادره گفت خاله نه منو مادرصدا کن واسو گفت سمر کجاست مادره گفت پسر من عادت داره مث سوپرمن به خودش برسه اونم که طول میکشه یکم دیگه میاد مادر سمر که اسمش هم دالی هست گفت تینا که مث مادرش لکنتی نیست؟! تینا محکم گفت چرا منم لکنت دارم و اصلا هم بابتش شرمنده نیستم اگر خوشتون نمیاد راه بازه دالی دست زد و گفت افرین من به غرورت افتخار میکنم دخترم دالی تو خیالش گفت اره جون خودت من فقط بخاطر ثروت تو حاضرشدم توی لکنتی رو واسه پسر عزیزم بگیرم چوتکی گفت امروز تولد تینا هم هست بیاین کیکو ببریم تینا گفت صبر کنیم سمر بیاد بعد ... بانی داشت تو بازار راه میرفت که چن نفر لات محاصرش کردن بانی کیفشو انداخت استیناشو بالا زد و با خشم نگاهشون کرد پرومو : تاپکی از معبد خارج میشه میبینه یه کامیون داره به یه دختر نزدیک میشه تاپکی میره دختره رو هل میده تا نجاتش بده تاپکی شال دختره رو کنار میزنه و بانیو میبینه و شوکه میشه

این قسمت شروع میشه با بانی که میبینه یه عده میان و محاصرش میکنن یکیشون یه جوب هاکی جلو بانی انداخت و بانی شروع کرد به بازی با اونا و با کلک برنده شد بانی گفت ببین #مونا من بازم برنده شدم #مونا گفت ای حقه باز تو بازم کلک زدی بانی خودشو زد به موش مردگی و گفت ولم کن مونا اصلا تو برنده شدی بذار برم حوصله ندارم مونا گفت چرا چیشده تو با این ساک کجا داری میری من مثلا بهترین دوستتم بعد تو هیچوقت از کارات بهم چیزی نمیگی بانی گفت بذار برم برگشتنی همه چیو بهت میگم مونا گفت باشه حداقل بگو کی برمیگردی بانی گفت نمیدونم ولی تو همیشه ب مث بانیو یادت بمونه مراقب خودت باش بانی رفت و مونا با خودش گفت این دختره چرا اینجوری میکنه دوستای مونا گفتن چیه چقد نگرانی نکنه عاشق شدی مونا گفت مزخرف نگو بانی رفیق منه اگر عاشق بشم به موقعش بهتون میگم سمر که یه شخصیت معروفی هست وقتی میخواد بره خونه پانده ها میبینه که دخترا برا دیدنش صف کشیدن میره لباساشو با لباسای رانندش عوض میکنه و به جای رانندش سوار ماشین میشه و میره خونه پانده ها تینا و بقیه منتظر سمر بودن واسو گفت شمعای کیکت ذوب شدن بیا کیکتو ببر تینا تینا گفت نه تا سمر نیادکیکو کات نمیکنم سمر اومد و گفت من اومدم تینا رفت جلو و سمرو بغل کرد دالی گفت پسرم چرا با لباس راننده اومدی این همه ساعت دیرکردی که این طوری به خودت برسی؟! سمر گفت واسه قایم شدن از چشم رسانه ها مجبور شدم این شکلی بیام سمر کیک تینارو دید و گفت اوووع تولدت مبارک تینا خانوم تینا قیافه گرفت و سمر گفت ببخشید غلط کردم دیگه تکرار نمیشه دیگه دیر نمیکنم لبخند بزن سمر رفت به تاپکی و بابوجی اینا ادای احترام کرد و با تینا کیکو بریدن تاپکی با خودش گفت اینا چه زوج زیبایی ان. بیهانم ای کاش تو هم کنارم بودی و بانی هم همینطور...از خدا میخوام مصیبت و بلاهارو از زندگیشون دور کنه.واسو به مادر سمر چنتا برگ و سند داد که امضاشون کنه تاپکی اومد به واسو گفت مادر این کار شما اشتباهه این کار شما ینی گدا فرض کردن سمر ...سمر ادم خود اکتفایی هست اگه بفهمه خیلی ناراحت میشه واسو گفت من همه این کارارو واسه خوشبختی تینا میکنم و اگه سمر عاشق تیناس پس حتما این چنتا زمین و خونه رو هم قبول میکنه تو کارای من دخالت نکن واسو رفت و تاپکی با خودش گفت خدا خودش به خیر کنه ولی این کار مادر اصلا درست نیست تاپکی اومد معبد و از عابد خواست برای تینا و شوهر ایندش دعای خیر بکنه تاپکی دعا کرد و گفت خدایا من 15 ساله که از دختر و شوهرم دور شدم دیگه چجوری میخوای امتحانم کنی لطفا اونارو بهم برگردون تاپکی از معبد بیرون اومد و یه کامیون رو دید که داشت با سرعت میرفت سمت یه دختره تاپکی رفت دختره رو هل داد و کامیون رد شد تاپکی شال دختره رو کنار زد و از دیدن یکی شبیه خودش شوکه شد و با خودش گفت بانی؟ تاپکی بانیو بلند کرد و بغلش کرد و گفت خدایا ازت ممنونم تو صدای منو شنیدی دخترمو بهم برگردوندی بانی دخترم تو منو یادت میاد من مادرتم..چرا این همه سال ازم دور موندی من این همه سال همه جارو گشتم و امروز تو خودت جلوم ظاهر شدی چرا مادرتو این همه سال مجازات کردی این مادر تو که زبونش وقفه داره تو این 15 سال بعد از رفتن تو و بابات کل زندگیش دچار وقفه شده بود مطمئنم یه روز باباتم مث تو برمیگرده پیشم بانی یاد مرگ بیهان افتاد و خشمگین شد پرومو : تاپکی به بانی میگه بیا بریم خونه همه از دیدنت خیلی خوشحال میشن بانی با خودش گفت فریبتو نمیخورم من فقط دارم برات نقش بازی میکنم

این قسمت شروع میشه با تاپکی که بانیو بغل میکنه و میگه مطمئنم که باباتم مث تو یه روز برمیگرده حالا بیا بریم خونه همه دلشون برات تنگ شده بانی با خودش گفت نمیدونم چرا اشکای من سرازیر شدن ولی من دیگه فریب اشکای تورو نمیخورم برای رسیدن به هدفم مجبورم برات فیلم بازی کنم چوتکی لباس و جواهرات عروس برای تینا اورد تینا گفت من از اینا خوشم نمیاد و واسو به چوتکی گفت همه چی به انتخاب خود تینا باشه تینا اومد به اتاقشو به سمر زنگ زد و راجب لباس عروسش گفت و بعدگفت سمر تو هیچوقت راجب احساست با من حرف نمیزنی تو منو دوس داری دیگه نه؟! سمر گفت معلومه که اره تینا هم تشکر کرد و تلفنو قط کرد ...سمر نگاهش به اسنادی افتاد که واسو به اسم مادرش زده بود و عصبانی شد و با خودش گفت باورم نمیشه مامانم و خاله واسو سر ازدواج من و تین معامله کردن!! بابوجی به تارو زنگ زد و تارو گفت از طرف من و بچه ها تولد تینا و بانیرو تبریگ بگین آنو و وییر واسه بانی و تینا هدیه فرستادن هرکدومو به خودشون بدین تارو تلفنو قط کرد واسو با خودش گفت بچه ها هرسال واسه بانی هدیه میفرستن منم همشونو جمع کردم روزی که بانی برگرده من همه این هدایا رو بهش میدم واسو گریه کرد و اشکش ریخت رو کارت تبریک بانی واسو خواست تمیزش کنه که باد کارتو از دستش گرفت تاپکی اومد خونه کارت افتاد جلو پای تاپکی واسو خم شد کارتو برداره که متوجه بانی شد و شوکه شد .. بانی اومد کارتو برداشت و اسمشو رو کارت دید و احساساتی شد تاپکی به اونا گفت این بانی ماست بهتون گفته بودم دخترم برمیگرد بابوجی گفت دخترم دقیقا شبیه تاپکیه بانی خواست به بابوجی تعظیم کنه که بابوجی نذاشت و بغلش کرد و گفت ایمان دخترم تاپکی خیلی قویه اون مطمئن بود که تو برمیگردی بانی اومد سمت واسو و واسو گفت این همه سال کجا بودی میخوای همینجوری ساکت بمونی هیچ میدونی وقتی که نبودی صدای بچگیات همش تو این خونه میپیچید که همش داد میزد مادربزرگ بانی واسو رو مادر بزرگ صدا زد و بغلش کرد و قول داد که دیگه هیچ جا نمیره بانی چوتکیو دید و رفت سمتش چواکی چشاش پراز اشک شد و گفت عزیزم چقد بزرگ شدی تونستی منو بشناسی.بانی گفت البته زن عمو چوتکی...چوتکی بانیو بغل کرد تینا اومد و بادیدن بانی حسابی به هم ریخت و گریه کرد و به بانی پشت کرد بانی از پشت تینارو بغل کرد تینا هم نتونست تحمل کنه و بانیو نوازش کرد و گفت چطور تونستی منو ول کنی و بری ..این همه سال حتی یه بارم به ما فکر نکردی بانی گوشاشو گرفتو گفت متاسفم تینا گفت من هیچوقت تورو نمیبخشم و بانیو بغل کرد و هردو گریه کردن بانی نگاهش افتاد به عکس بیهان و صداش زد بابا...واسو اومد پیشش و گفت دخترم تو که اومدی انگار بیهان اومده فقط بگو بیینم تو این 15 سال کجا بودی کی ازت مراقبت میکرد ...کوشی با صورت پوشیذه اومد و گفت من... پرومو : کوشی جلوی همه میرقصه و شالشو از صورتش برمیداره تاپکی شوکه میشه و میگه کوشی تو؟! کوشی گفت اره من..مادربزرگ بانی

این قسمت شروع میشه با خونواده که از بانی میپرسن تو این 15 سال پیش کی بودی کوشی با صورت پوشیده و درحال رقص اومد تو و صورتشو باز کرد و گفت پیش من.. تاپکی گفت کوشی تو؟! کوشی گفت آره من مادربزرگ بانی وقتی که بانی رو بی کس و تنها کنار معبد ول کرده بودی من به دادش رسیدم..وقتی فهمیدم چه بلایی سر پسرم اوردی اومدم سراغ نوه م کوشی دست بانیو گرفت و گفت بریم تاپکی دست بانیو گرفت و گفت دختر من هیچ جا نمیره کوشی گفت بمونه که چی بشه تو پدر این بچه رو به آغوش مرگ فرستادی خودشم ول کردی از کجا معلوم دوباره این کارو نکنی سال ها پیش که من اینو از دست پسرای عامامایی نجات دادم اگه من برم باز چی سر نوم میاد تاپکی گفت دخترم کوشی راست میگه بانی گفت اره اون منو از ازدواج نجاتم داد و ازم مراقبت کرد اگه اون نبود من الان ازدواج کرده بودم واسو گفت خیلی ممنون ولی تو بخاطر هدف خودت به بانی کمک کردی و گفت از خونه من برو بیرون کوشی گفت بانی میبینی اینا چجور آدمایی ان من از بانی خواستم بیاد مادرشو ببینه بعد اینا دارن منو از خونشون بیرون میکنن باشه من میرم شما خوش باشین بانی جلوی کوشیو گرفت و گفت شما هیچ جا نمیری... اگه شما بری منم میام کوشی بانیو بغل کرد و تاپکی قبول کرد که کوشیم بمونه سمر اومد پیش مادرش و گفت شما دارین واسه من ازدواج تدارک میبینی یا بیزنس چطور تونستی سر ازدواج من و تینا همچین معامله ای کنی من نمیخوام دوماد سرخونه بشم دالی گفت پسرم تینا عاشقته اینکارو بخاطر توکرده سمر گفت ولی من عاشقش نیستم من فقط بخاطر خواست تاپکی خانوم دارم با تینا ازدواج میکنم صدقه هم نمیخوام دالی الکی خودشو زد به مریضی و با نمایش و گریه کاری کردکه سمر کوتاه بیاد سمر هم داروی دالی رو داد و رفت واسو به تاپکی گفت چرا قبول کردی کوشی بمونه تاپکی گفت چون نمیتونم ریسک کنم این کارو باید اون موقع که کوشی کلیه بیهانو میخواست باید میکردم اگه باهاش کنار میومدم بهتر میتونستم کنترلش کنم و بخاطرش بیهان منو از خونه بیرون نمیکرد ..دوسال از بیهان جدا نمیشدم باید با زبون خوش کوشیو شکست بدم ...من نمیخوام بانیو مث بیهان از دست بدم بانی داشت به خونواده فکر میکرد کوشی اومد گفت افرین دخترم الحق که نوه خودمی همه چی درست طبق نقشه هات پیش رفت بانی سکوت کرد کوشی گفت چته؟! احساساتی شدی؟ بانی گفت اره شدم من این همه سال نفرت از مادرمو تو دلم جمع کردم ولی از این تعجب کردم که چرا وقتی دیدمش دلم خواست بغلش کنم کوشی رو صورت بانی آب پاشید و گفت به خودت بیا تاپکی همونیه که پدرتو ازت گرفت و تورو مث بچه یتیم رها کرد تا تو سن کم ازدواج کنی تو واسه انتقام اینجایی نه واسه عشق و حال بانی گفت اره تو راست میگی ولی از کجا شروع کنم کوشی عکس سمر و تینارو داد به بانی و گفت از قلب این خونه شروع کن.. ازدواج اینارو به هم بزن پرومو : بانی و سمر میخورن به هم بانی میگه هوووی پسر مگه کوری جلو چشتو نگا کن سمر فک میکنه بانی تاپکیه و میگه ببخشید خاله بانی میگه خاله ننته مرتیکه بانی الکی خودشو چسبوند به سمر و داد زد و گفت ای مردم ببینین این داره اذیتم میکنه

این قسمت شروع میشه با کوسی که به بانی میگه تو باید واسه انتقام از تاپکی به تینا ضربه بزنی چون وقتی تینا ضربه ببینه انگار تاپکی ضربه دیده و تو باید واسه ضربه دیدنشون ازدواجه تینا رو بهم بزنی.بانی میگه نه مامان کوسی من نمیتونم اینکارو بکنم اون خواهرمه.کوسی گفت اون خواهرت نه یه نحسی تو زندگیته.اونو الان کردن خانم این خونه ولی به خاطر کارهایه تاپکی تو پونزده سال تویه خیابون و کوچه هایه گداها زندگی میکردی.اون تینا باعث میشه همه خوشیتو از دست بدی.تو باید قسم بخوری که عروسی تینا و سمر رو بهم میزنی.بانی میگه باشه مامان کوسی من قسم میخورم اگه با ضربه دیدن تینا تاپکی ضربه میبینه پس من همینکارو میکنم و عروسی تینا رو بهم میزنم.کوسی با خودش میگه من دارم با استفاده از بانی انتقاممو از پانده ها میگیرم. شب تو اتاق بانی و تینا کناره هم رو تخت که یهو تاپکی شروع کرد به لالایی خوندن.بانی گف مامای چته چرا لالایی میخونی؟تاپکی میگه من تو این پونزده سال که کنارم نبودی تو دلم همش واست لالایی میخوندم ولی الان ک کنارمی دارم واست میخونم.تینا میگه اع مامانی تو اصلا واس من نمیخوندی که.تاپکی گف عزیزم تو که همیشه پیشه من بودی ولی بانی نبود.حالا من میخوام واسه هردوتون لالایی بخونم.تاپکی شروع میکنه به خوندن.بانی یاده کوچیکیش میوفته که تاپکی واسش لالایی میخوند و یاده روزی که بیهان مرد و شاردا به ظاهر تاپکی اومد تو معبد و به بانی گفته بود که ازت متنفرم تو باعثه بدبختیه منی.بانی چشاشو میبنده و تاپکی هم فک میکنه خوابیده و میره.بانی با خودش میگه نه مامان من گولتو نمیخورم تو حتما جزایه کاری که با منو بابام کردی رو میبینی. صبح تینا دستش یه چوبه و داره دنباله یه صدایه عجبیب قرقر میره که یهو کوسی رو میبینه و میگه تویه سگ؟یعنی منظورم اینه که تویی صدا در میاورردی؟کوسی گفت تو به کوسیه بزرگ میگه سگ؟گمشو گمشو.و داره با چوب و اب به مسواک زدنش ادامه مید.تینا میگه ایش چرا اینطوری مسواک میزنی؟کوسی بلند میشه میگه مگه ندیدی تا حالا کسی رو در حال مسواک زدن ندیدی؟تینا گفت دیدم که ولی ندیدم با چوب اینکارو بکنن اوووق.تینا یکم اطرافو بو میکنه میگه ایش این دیگه چه بویه بدیه.کوسی میگه این بویه مشروبمه خیلی هم خوشبوهه تو چی فکر کردی؟من همیشه در حال خوردنه مشروبم داری میبینی که موقع مسواک زدنم مشروب میخورم بیا توهم بخور.کوسی داره تینا رو زور میکنه که مشروبو بخوره که تاپکی میاد میگه واقعا که این چه کاریه به دخترم مشروب خوردن داری یاد میدی بی شعور؟امروز جشنه نامزدیه دخترمه امروز دیگه خرابکاری به بار نیار.کوسی گفت خانومی یه دیقه واستا تند نرو با من درست برخورد کن من مشروب میخورم و واسه من فرقی نداره که نامزدیه دخترته یا نه.بانی از بالا با تیر کمون میزنه به دسته کوسی و شیشه مشروب از دسته کوسی میوفته بانی میگه عجببببب مامان کوسی چرا داری بااهاشون بحث میکنی امروز نامزدیه خواهرمه ها.ولی نگران نباشید این نامزدی خیلی خوب پیش میره.یکی به تاپکی زنگ میزنه و تاپکی میره.بانی میاد پایین.کوسی بهش میگه هیچ میدونی چیکار میکنی؟زدی بطریه مشروبو تو دستم شکوندیا.بانی میگه من به خاطر یه هدف به این خونه اومدمو و واسه همین مجبورم دست به هرکاری بزنم تا بهش بزنم.کوسی میگه حالا این شد حرف.افرین دخترم تو کپیه باباتی باید مارو سربلند کنی حالا برو بدو واسه من یه شیشه دیگه مشروب بیار.بانی میره.کوسی با خودش میگه تاپکی حالا ببین چه بلایی سرت میاد. تاپکی گوشی رو جواب میدده میبینه سمره.سمر بهش بگو خاله من باهات یه کاره مهم دارم باید ببینمت.تاپکی به سمر میگه بهم بگو کجا بیام پسرم؟سمر هم بهش ادرس میده. سمر تو بازار داره با تلفن حرف میزنه یهو بانی رو میبینه و فکر میکنه تاپکیه.بانی میگه هوی عمو کوری مگه؟سمر میگه ببخشید خاله حواسم نبود.بانی میگه من خالتم الان؟من کجام شبیه خاله هاس؟سمر میگه چرا اینطوری میگی خاله؟بانی میگه دوباره بهم گفتی خاله؟دارم واست ایست کن. و الکی داد میزنه میگه کمکم کنین این پسره داره منو اذیت میکنه.چندتا مرد و زن میان جلو.بانی میگه این مردیکه به من میگه خاله.همه سمر رو سرزنش میکنن.یهو همه میفهمن که سمر همون شخصیته معروفه و شروع میکنه با سلفی گرفتن باهاش.بانی با خودش میگه عجبب من با یه قهرمان معروف داشتم حرف میزدمو و خودم خبر نداشتم.سمر میاد پیشه بانی و میگه من همیشه بهتون میگفتم خاله مشکلی نداشتین ولی الان دارین میگین بهتون نگم خاله؟و این لباسا چیه اخه شما پوشیدی؟بانی میگه اوووف تو چته همش میگه خاله خاله خاله بابا ول کن دیگه.سمر میگه خب من باید تورو خاله صدا کنم مثل همیشه دیگه.بانی میگه مثل اینکه تو حالیت نیست نه؟بانی کفششو در میاره و میخواد سمر رو بزنه که تاپکی میاد و جلوشو میگیره.سمر از دیدنه این که بانی و تاپکی شبیه همن تعجب میکنه و میگه شماها چقددر شبیه همین.تاپکی میگه خب ما مادر و دختریم دیگه این بانی دختره منه.و رو به بانی میگه اینم سمر کاپوره شوهره اینده تینا.سمر میگه خب بانی خانم من معذرت میخوام که فکر کردم شما خاله تاپکی هستی و هی خاله صداتون زدم.بانی چب نگاه میکنه بهش.تاپکی میگه توهم معذرت خواهی کن دیگه دخترم.بانی میگه اشتباه از این بود چرا من عذر خواهی کنم؟بانی کفششو میپوشه میره.تاپکی میگه از طرف بانی من ازت معذرت میخوام سمر.سمر میگه اشکالی نداره.تاپکی ازش میپرسه که چرا خواسته بیاد اینجا؟سمر بهش گفت خاله اینا برگه هایه توافقه شما ازش خبر داشتین؟تاپکی گفت اره و سمر شوکه شد و تاپکی گفت لطفا قبول کن که با تینا ازدواج کنی خواهش میکنم.سمر گفت باشه خاله من بهت اعتماد دارم.تاپکی گفت منم قول میدم بهت اعتمادو نسبت به خودم از بین نبرم و تینا رو عروست کنم. پرومو:جشنه نامزدیه تیناست و تینا میاد جلو یه سیلی باره دالی میکنه و همه شوکه میشن کوسی با خودش میگه حالا این عروسی بهم میخوره.

این قسمت شروع میشه با تینا که به چوتکی میگه من میخواستم گلا صورتی بشه ولی چرا قرمزه؟چوتکی میگه خب شبیه صورتیه دیگه حالا تو قرمز میبینیش:|تینا میگه اینا رو بیخی من خیلی استرس دارم واسه نامزدیم.چوتکی بهش میگه به خودت فشار نیار و استرس رو از خودت دور نگه دار گلم تا نامزدیت خوب پیش بره.کوسی و بانی با یه سینی دعا میان پیشه تینا.تینا به چوتکی میگه این کوسی اصلا معلومه چشه؟یه وقت دست به گناه میزنه و مشروب میخوره بعد یه وقت دیگه میاد واسه ما سینی دعا دست میگیره فکر کنم دیوونس.کوسی میگه نه دخترم بانی باعث شد من اونروز واسه مشروب خوردنم به اشتباهم پی ببرم.و الانم واسه ثابت کردن اینکه پشیمونم با این سینی دعا اومدم پیشت و ازت میخوام تبرک رو از تو سینی برداری و بخوری.تینا خواست بخوره که بانی پشیمون شد و تبرک رو از تینا که توش مشروب بود رو خورد.کوسی عصبانی میشه و میگه بانی چه غلطی کردی؟این تبرک ماله تینا بود.بانی میگه خب تینا خواهرمه دیگه چ فرقی میکنه اون بخوره تبرک یا من؟و بعده گفتنه این حرف بانی میره. بانی تو دستشویی داره بالا میره هی و کوسی بهش میگه اخه کی بهت گفت اون تبرکی رو که توش مشروب ریختم رو تو بخوری ها؟بانی میگه من نمیتونم ببینم خواهرم مشروب بخوره اونم بدون خواسته خودش.من نمیتونم همچین کاری در حق خواهرم انجام بدم.کوسی میگه باشه ن ولی یادت نره که تاپکی زندگیتو خراب کرد اون باعث شد بابات بمیره.یادت رفت؟بانی داد زد گفت نهههه تاپکی میاد تو اتاق و صدایه بالا اووردن بانی رو میشنوه و میگه حالت خوبه بانی؟بانی میاد از دستشویی بیرون و میگه عجببب من دیگه بزرگ شدم نمیخواد نگرانم باشی.تاپکی میگه باشه بیا این لباسو بگیر واسه تو خریدم امشب تو جشن نامزدیه تینا بپوشش رنگه لباس رنگه مورده علاقتم هست.بانی تشکر میکنه و تاپکی میره.کوسی به بانی میگه دیدی مامانه عوضیت چقدر خوب نقش بازی میکنه؟تو یه وقت گولشو نخوریا. دالی با واسو درمورد نامزدی تینا و سمیر داره تلفنی صحبت میکنه و بعده تموم شدن صحبتشون دالی انگشتر تینا رو میگیره و دستش میکنه میگه ای خدا این انگشتر اصلا واسه انگشتهایه من درست شده خیلی خوشگله این ماله خودمه و میره از تو کمد یه انگشتر دیگه برمیداره و میگه این انگشتر عتیقه و تقلبی رو به تینا بدم بهتره یهو سمیر میاد و دالی میگه انگشتر چطوره سمیر؟سمیر میگه من چمیدونم چطوره هرچی میخوای انتخاب کن بده به اونا. تو اتاق تینا لباس نامزدیشو پوشیده و از تاپکی نظرشو درمورد لباسش میخواد و تاپکی بهش میگه خیلی خوشگل شده.تاپکی میگه دخترم این انگشتر رو واسه سمیر انتخاب کردم چطوره؟خوبه؟تینا میگه مامانی سلیقت حرف نداره و همو بغل میکنن.بانی میاد و میگه عجببب این لباسه تو خیلی خوشگله تینا.تینا تشکر میکنه و تاپکی میگه بانی دخترم توهم تو این لباس خیلی خوشگل شدی.و بانی رو از چشم زدن حفظ میکنه.تینا هم میبینه تاپکی واسش همچین کاری نکرده و ناراحت میشه و میگه مامان بانی فقط یه دیقه از من بزرگ تره بعد شما فقط اونو از چشم زدن حفظ میکنی؟این عادلانه نیست.تاپکی تینا رو هم از چشم حفظش میکنه و میگه بیا .بانی شیرینی میاره واسه تینا و تینا هم میخوره. خانواده داماد میان.بانی سمیر رو در حالی سلفی گرفتن با این و اون میبینه و میگه عجبببب وقتی که سمیر اومد همه گله ایی رفتن طرفش و ازش امضا گرفتنو باهاش سلفی انداختن.این سمیر شبیه خنگولاس من نمیدونم این خواهرم تینا چطوری عاشقش شده اخه.سمیر یهو یه نیگاه به بانی میندازه و بانی سلام میکنه بهش ولی سمیر از سره عصبانیت جوابشو نمیده و بانی به خودش میگه اینجوریه پس؟حالیت میکنم حالا.بانی میره تو برگه یه چیز خنده دار مینویسه و برگه رو میچسبونه به پشته سمیر و همه به سمیر میخندن.تاپکی میاد میگه برگه رو از پشت سمیر در میاره و به سمیر میگه این چیه پسرم؟ سمیر میره طرفه بانی و میگه چطور جرات کردی با من شوخی کنی؟تو اینو نوشتی چسبوندی پشته من؟بانی گفت اره من چسبوندم تا تو باشی دیگه منو خاله صدا نکنی.فهمیدی عمو جون؟(پ.ن:نمیدونم ولی یه حسی بهم میگه بانی و سمیر عاشق هم میشن.) چوتکی میاد تو اتاق و به تینا میگه بلند شو زود بیا.تینا هم میگه تو برو من میام. دالی انگشتر سمیر رو میبینه و با خودش میگه این انگشتره پسره منه یعنی؟خواست بهدش دست بزنه که یهو چوتکی میاد و میگه دالی خانم انگشتر پسرتون قشنگه نه؟دالی میگه اره خیلی قشنگه.چوتکی میگه پس تو یه کاری کن انقدر با اون چشایه گنده ت به انگشتر نگاه نکن اخه چشم میزنیش.دالی خنده میکنه و میگه مگه میشه من انگشتر پسره خودمو چشم بزنم؟حالا بگو عروسم کو؟چوتکی میگه من بهش گفتم الان میاد.واسو میاد میگه دالی خانم مراسمو شروع کنیم دیگه.چند خانم میان و از تینا و رقصش تعریف میکنن و میگن رقصش همش سنتیه و حرف نداره.برقا یهو خاموش میشه و تینا داره از پله ها میاد پایین.کوسی به بانی یواشکی میگه افرین دخترم از قیافه تینا معلومه که مسته کارتو خوب انجام دادی.فلش بک میزنه و داره نشون میده که بانی تو شیرینیه تینا مشروب ریخته.بانی به کوسی میگه من کاره درستی کردم دیگه نه؟کوسی میگه اره عزیزم کاره خوبی کردی.که یهو تینا شروع میکنه به رقصیدن و همه شوکه میشن از طرز رقصیدنش.رقصه تینا تموم میشه و درحالی که مسته یه سیلی میزنه تو گوشه مادره سمیر یعنی دالی.همه شوکه میشن. پرومو:کوسی واسه اینکه دالی رو تحریک کنه تا نامزدی رو بهم بزنه میگه واقعا که تینا چطور جرات کرد بهتون سیلی بزنه اونم جلوهمه.من اگه جاتون بودم نمیزاشتم این نامزدی سر بگیره.دالی هم میگه اره نه نامزدی ایی در کاره نع عروسی دیگه همه چی تموم شد.

منبع :Mahlanamasha


 

کپی ممنوع


لطفا برای دیدن این قسمت کلیک کنید

در کانال تلگرام ما میتونید به راحتی به طور کامل سریال رو دانلود کنید


دوستان برای ادامه خلاصه ها لطفا همکاری کنید

حمایت مالی به شماره ای کارت زیر بانک ملی

6037991821676966

به حساب:مریم

دوستان اسم زمان مبلغ ارسال خودتون رو بگین تا درخواستاتون رو زود بزارم همیشه


دوستان لطفا از ما حمایت مالی کنید برام خیلی سخته


دوستان برای دریافت حمایت از سایت کانال تلگرام رو دنبال کید
کلیک کنید

  • تاریخ ارسال : شنبه 16 اردیبهشت 1396
  • بازدید : 23755 مشاهده
  • توسط ریحانه تاریخ 1396/04/26 ساعت 19:42
    وب سایت کاربر
    خیلی ازتون متشکرم ولی اینای که نوشتین واقعی لطف کنید قسمت های309 و315 روهم بزارید.
کد امنیتی رفرش