خلاصه قسمت 373 سریال هندی زبان عشق
خلاصه قسمت 373 زبان عشق + اختصاصی از هندیا مترجم کلثوم
برای دیدن خلاصه ادامه مطلب مراجعه کنید
خلاصه قسمت 373 سریال هندی زبان عشق
این قسمت با ماجرای پرستار شروع میشه
پرستاره میگه من اینکارو بخاطر پول انجام دادم میخواستم از ویهان پول بگیرم.مغذرت خواست.وسندرا هم رو به پدر تارو میگه اونو ببخش و بزار بره تارو هم با عصبانیت نگاه شارادها کرد.پرستاره میرهو وسندرا هم حرف دلشو به اون زنا میزنه و پول عروسی رو ازشون میگیره و فرستادشون رفت.تارو شارادها رو میکشه تو اتاق و بهش میگه چرا ویهان نجاغت دادای اونم میگه نمیدونستم نقشه توه.و جربجثشون میشه تارو میگه توکارش داخلت نکنه و میره شارادها رو نشون و تعریف میکنه چه اتفاقی افتاد شارادها صدای تارو پرستار رو شنید و رفت دوربین رو روشن کرد(همین یه کار خوب رو کرد)بعد با خودش میگه من هرگز اجازه نمیدم تاپکی مال تو باشه.تاپکی پرستار رو میکشه تو اتاق و زنگ میزنه کمیسیون و میگه حقیقت رو نگی شکایت میکنم اونم میگه تارو بهش دستور داده و شوکه میشه.تاپکی میره پیش تارو توی همون اتاق قدیمی و میبینه تارو داره فیلم توی دفتر تاپکی رو نگاه میکنه و بهش میگه رسیدی میدونستم میای.خاطرات ما توی دفتر.من اینارو به یاد روزای توی دفتر نگاه میکنم.تاپکی میگه من فک کردمد حرفام روی تو اثر داشت اما تو این کارو رو با ویهان انجام دادی.تارو میگه همه چیز منصفانه هست توی عشق و جنگ.تاپکی میگه من تورو دوست ندارم تارو میگه ولی من تورو دوست دارم.تاپکی میگه زمان در گذره و نمیتونه برگرده.تارو میگه زمان برای من گذر نکرده .من هنوز توی همون زمانی هستم که منو ترک کردی.تاپکی هم من هیچ احساسی به تو ندارم من فقط ویهان توی قلب من و عشق منه.تارو هم عصبانی میشه و و میگه ویهان.....تارو چراغ رو میکشه تاپکی میگه داری چیکار میکنی و تارو برق رو به دستش نزدیک میکنه و تاپکی هم میگه صبر کن آقای تارو این کارو نکن.ولی به خودش شوک میده و افتاد زمین باخودت چیکار کردی حالت خوبه کسی هست کمک کنه.پاشو آقای تارو.اونم به هوش میاد و میگه من این ناراحتی تو چشمان تورو میبینم.برای خودم به این میگن عشق.تو عاشق منی نه ویهان تاپکی عصبانی میشه.و بلند میشه.تارو گفت تو باید اینو بپذیری تو فقط مال منی ویهان حقی نداره.نه پسر این خانواده هست و نه شوهر تو.من این ازدواج رو پایان میدم.من هرگز نمیتونم احساستم به مجسمه بگکم من هزار بار بهت گفتم دوست دارم.تارو دستشو میکشه و میخواد ببره داد میزنه بسه من به شما احترام میزاشتم میخواستم مثل شما باشم دیگع بسه آقای تارو پاندی میگه لکنت زبون داره اما لال که نیستم اگر منو سرزنش کنی اونو خواهم شنید اما اینکه شوهرم ویهان رو سرزنش کنید نمیتونم تحمل کنم.ویهان حتی عصبانی بشه مثل شما رفتاره نمیکنه اصلا ما برای هم نیستیم حالا متوجه شدم خدا به کمک کرد.من هرگز شمارو دوست نداشتم شما فقط برای قابل احترام بودین.نمیدونم چطور میتونید از برادر خودتون متنفر باشین.چطور میتونید اینکارو کنید شما بااین کار رابط هاتون رو از دست میدیدن و... پایان
کپی ممنوع مترجم اختصاصی کلثوم
- تاریخ ارسال : شنبه 19 تیر 1395
- بازدید : 2530 مشاهده